Part 1

601 72 148
                                    

با حالت عصبی و بغض تو اتاقش میره و درو محکم هل میده ولی مواظبه قبل اینکه در با شدت بسته شه سریع اونو بگیره

درو که آروم و بی‌صدا میبنده ، روبه‌روش وایمیسته و نفس عمیقی میکشه

× فاک یووووو فاک یوووووو! فاک.یو!!

چند بار این جمله‌ی کوتاه و زیبا رو درحالی که میدل فینگراشو به آدمای فرضی جلوش نشون میده با تن صدای خیلی پایینی میگه و بلافاصله تو تختش میپره

= چخبرته پدرسگ ؟! تختو شکوندی! خیلی سبکی که همچین کارا میکنی ؟؟ خودش که پولشو نداده قدر بدونه!

÷ پسره‌ی ناشکرِ بی فکر! اینا همه ازداشتنه زیادیه!
مردم پتو ندارن بکشن روشون و اون وقت پسر ما سقوط آزاد انجام میده رو تخته به این گرونی !

مطمئن بود فردا که به مدرسه بره مامانش میاد تختشو چک کنه ، پس لازم دونست همون موقع وسایلی که ماه پیش زیر تشک قایم کرده بود رو به یکی دیگه از سوراخای مخفی تو اتاقش انتقال بده!

بعد از اینکه کارش تموم شد حس کرد واقعا نیاز داره یکم آهنگ گوش کنه و ویدیو های واندی رو ببینه تا انگیزه و امید بفاک رفته توسط والدینش رو برگردونه اما با یادآوری اینکه تا زمان خاموشی زدن توسط مامان باباش دو ساعت مونده تصمیم گرفت فقط مثل همیشه اونقدر فکر کنه تا خواب بره


🍌🍌🍌

روز بعد اما واسش خیلی خیلی زیبا بود!
در حدی که موقع برگشت به خونه رو به آسمون کرد و با حیرت گفت :

× خدایا باور کن من راضی نیستم اینقد خودتو بخاطر من اذیت میکنی! اینهمه خوشبختی و خوش شانسی نریز رو سر و کلم خجالت زدم میکنی!

اون صبحش رو با صدای آخرین آلارمی که کوک کرده بود شروع کرد ، یعنی ساعت هفت ! و اون چه ساعتی باید تو مدرسه می‌بود؟ هفت و نیم!
تا زمانی که پاشو از خونه بیرون گذاشت سرزنش شد و ترجیح داد سگ لرز بزنه تا مدرسه بجای اینکه باباش با اخم و صورت کج و کوله برسونتش!

علاوه بر اینکه دیر به مدرسه رسید و کلی معطل شد تا درو باز کنن ، مجبور شد پای سخنرانی های مدیر واسه دیر اومدن و اهمیت کلاس و درس وایسه و اینطوری نصف کلاسش رفت

و دقیقا زمانی وارد کلاس شد که معلم فیزیک داشت برگه های تصحیح شده‌ی امتحان قبلی رو به بچه ها میداد
وقتی برگه‌ی قهوه‌ای رنگی جلوش قرار گرفت ، نیم نگاهی به نمره‌ش انداخت وبرگه رو تو کیفش چپوند واقعا علاقه ای به چک کردنش نداشت ، اصلا چی رو میخواست چک کنه وقتی خیلی واضح عن از برگه‌ش می‌چکید ؟!

زنگ بعد تکلیف درس هندسه رو فراموش کرده بود بیاره و بازم بهونه ای دست معلم سگشون داده بود تا غر بزنه

Something About MeWhere stories live. Discover now