Wooooo wooooooo
صدای جارو برقی که تو گوشاش میپیچید اونو از خواب بیدار کرد ، همه چی تار و در هم برهم بود و تشخیص چیزها از هم سخت
با این حال چشمی اطراف چرخوند و شروع کرد به راه رفتن ، یهو صحنه عوض شد و اون حالا توی یه جایی شبیه.. شبیه.. راهرویی که به اتاقش ختم میشد وایساده بود و.. "اون ننمه؟...چرا داره دیوارا رو جارو میکشه؟؟"
با صدای شیهی یه حیوونی مث اسب ، به پشت سرش نگاه کرد و باب رو لخت سوار بر موجود قروقاطی ای که نمیدونست چیه دید¤ چطوری مرد جوان !
"یا مقدسات دو عالم!!"
جونگین با ترس بدون نگاه دیگهای به پشت سرش، دیکشو رو کولش گذاشت و شروع کرد به دویدن
چرا اینقدر سرعتش زیاد شده بود ؟؟
حالا دیگه نمیتونست وایسه ! انگار اختیار پاهاش دست خودش نباشه همونطور بی وقفه مث خر میدویدتق تق تق تق تَتَرَق ! گُپ گُپ گُپ گُرُمپ!!
گوشش سوت میکشید از شدت تیز و رو مخ بودن صداهای جدید
حالا وسط حیات خونهی عمش وایساده بود"برادرزادهی عزیزممم!!"
به کنارش نگاه کرد و عمهی سلیطهشو دید که داره دوتا قابلمه ای که به دستشه رو بهم میکوبه و صداهای ناهنجار در میاره و به سمتش میاد
نمیتونست صورت ها رو خیلی خوب و فور کا ببینه ولی تو همون لحظهی اول میفهمید کی کیه
زن دست هاشو به طرفش دراز کرد که جونگین محکم زد روی دستش و اونو از خودش دور کرد"دونت تاچ می بچ!"
شدت ضربه خیلی واقعی بنظر میرسید ، جوری که قشنگ حسش کرد
= پسرهی بیحیا ! اینا چیه رو گوشیت ؟؟!
ناگهان پدرش جلوش ظاهر شد و داد زد ، ولی جونگین فقط صدای محوی شنید
× به مامان میگم دزدکی اومدی خونه عنه(عمه) مرتیکه گوزمَن !
بعدم با پشت دست سفت خوابوند تو دهنش و حتی اینم یجورایی حس کرد و یهو همه چیز مثل یه فیلم تموم شد و بالاخره چشم هاشو تو دنیای واقعی باز کرد
قلبش مث گنجشک تند تند میزد و جونگین مسخ شده به یه گوشه خیره شده بود
چند ثانیه طول کشید تا به خودش بیاد و حلاجی کنه چی به چیه"اوه درسته منو دزدیدن و الانم تو ماشینم"
به جلوش نگاه کرد ، مردی از در ماشین به داخل و روی تنش خم شده بود ولی.. صورتش به سمت مخالف چرخیده بود
× وات داااا فاااکککک
مشتی تو سر مرد کوبید و تو یه حرکت خودشو به سه کنج اون طرف ماشین رسوند
صدای غش غش خنده ای توجهشو به بیرون ماشین-پشت سر مردی که داخل ماشین خم شده بود- جلب کرد و با پایین آوردن سرش پسر جوونی رو دید که دستشو روی پیشونیش گذاشته و قهقهه میزنه
![](https://img.wattpad.com/cover/295036954-288-k723155.jpg)
YOU ARE READING
Something About Me
Fanfiction❗️متوقف شده ، منتظرش نباشید :")❗️ •┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈• + این یه عملیات بچه دزدیه ! × اوه یهه چه هیجان انگیز ، حالا قراره کجا بریم ؟ _ قراره سوار وَن من بشیم و بعدش- × برو به مک دونالد ! اوه پسر من تاحالا هیچ وقت اونجا نرفتم!! + وایسا ببینم ! _ تو هیچ وق...