پارت ۱۳

641 184 125
                                    

_____مستی_____

اضطرابی که داشت اصلا بی مورد نبود، بعد از دیدن مادر و شرح اتفاقاتی که افتاده بود، فقط یه جمله ی کوتاه از مادر شنید:
باید بدستش بیاری، بهر قیمتی که شده باید اینکارو بکنی!

 
و حالا توی اتاقش ، روی تختی که بینهایت سرد بنظر میرسید ، توی خودش مچاله شده و بیصدا اشک میریخت!
بهر قیمتی ، همون چیزی بود که ازش میترسید ، اینکه مجبور باشه ییبو رو بدون عشق ،به اجبار و به هر قیمتی بدست بیاره ، تمام اون چیزی بود که مدام مثل یه کابوس سیاه توی ذهنش میچرخید و حالا هیچ چاره ای نداشت!

هربار که به این نقطه میرسید که باید ییبو رو بدست بیاره ، به یاد نگاه شاد و حرفای عاشقانه ی امروزش میفتاد و درمانده و ناتوان آه میکشید!

 
نمیدونست چقدر گذشته که بالاخره در هجوم افکار بی سر و تهش به خوابی سخت فرو رفت!











 روز بعد با کسالتی که از  افکار آشفته ی شب قبل بوجود اومده بود، از تختش خارج شد ، دوش کوتاهی گرفت و بدون خوردن صبحانه به راه افتاد و به دانشگاه رفت!







جان هم اون روز تدریس داشت و وقتی برای خوردن صبحانه و دیدن فی پایین رفت و فهمید که فی زودتر خونه رو ترک کرده و صبحانه نخورده ، تعجب کرد!
 





با عجله صبحانه شو تمام کرد و به طرف دانشکده ی هنر براه افتاد ، بین راه باهاش تماس گرفت و وقتی با پیام خاموشی گوشیش روبرو شد، کلافه سرشو تکون داد و زیر لب با خودش گفت:
عصر که برگرده باید باهاش حرف بزنم ، نمیدونم فشار درسیش زیاده یا مشکل خاصی داره!
و سعی کرد به این مساله خوش بین باشه که اتفاق خاصی نیفتاده!







 
با رسیدن به اتاقش دوباره کیفشو کنار گذاشت ، روپوششو پوشید و به کلاس درس رفت!

قبل از ورود به کلاس ،  پشت در مکث کرد و نفس عمیقی گرفت و با لبخند همیشگیش وارد کلاس شد!

پشت تریبون ایستاد و به همه روز بخیر گفت و بازم بلافاصله متوجه غیبت ییبو شد!






باید خوشحال میشد که ییبو به قولی که داده عمل کرده ،اما قلب بیقرارش اصلا باهاش موافق نبود، لبشو گزید و سرشو به آرامی تکون داد تا بغضیو که توی گلوش نشسته ، عقب بزنه و به آرامی تدریسشو  شروع کرد!







 
بعد از اتمام کلاسش دوباره با فی تماس گرفت ،اما بازم گوشیش خاموش بود، کلافه و بیقرار روپوششو عوض کرد، پالتوشو پوشید ، کیفشو برداشت و سوار اتومبیلش شد و به طرف دانشکده ی فی براه افتاد!








هرچند مطمعن نبود که کار درستی میکنه، چون ممکن بود با ییبو روبرو بشه و تمام تلاشی که  در طی این مدت برای دوری ازش داشته ، هدر بره !

Forbidden loveWhere stories live. Discover now