« قسمت 26»
تمامیه طولِ هفته ، هوا بارونی بود ، جُدا از رنگِ آبی قشنگی که هوا به خودش گرفته بود ، اون هوای مزخرف ، صبحِ روز شنبه متوقف شد و به خورشید اجازه داد تا زمان کافی برای خشک کردن علف های سبز ، گل و گیاهان ، داشته باشه ، بُنیه اشون رو قوی تر کنه و طوری سرزنده اشون کنه که انگار طبیعت ، ادعا داره که فصلِ بهار برای گل و گیاه ها شروع شده .
[ صحنه سازی : بهاری دوباره ]
تهیونگ ، سرآستینِ پیراهنِ مارکِ آرمانی اش رو مرتب کرد ؛ قبل از این که قدمِ دیگه ای برداره ، دکمه سردست هاش رو بست . شلوارِ نازک و خوش دوختِ سفید رنگی که ، شدیداً فیتِ کمرش بود و مثل یه دستکش ، کمر به پایینِ تهیونگ رو پوشونده بود ، همراه با یه جفت کفش چرم گوچی ، تیپِ تهیونگ رو تکمیل میکرد . قبل از این که دوباره ، قاطیه جمعیت بشه ، کمربند اش رو ، یک بارِ دیگه سفت کرد .
تهیونگ ، بهتر از هر کس دیگه ای می دونست که « جشنِ نامزدی » ، بیش تر از هر چیزِ دیگه ای حالت فرمالیته داره و کاملاً تشریفاتیه . این مهمونی ، برای این بود که خبری رو که همه از قبل می دونستن ، به مردم اعلام کنن ، این که ، تهیونگ و دهو با هم ، تورابطه بودن و حالا در آستانه ی ازدواج با هم دیگه قرار دارن . پدر و مادرِ دهو دوست های زیادی داشتن ، که ازشون انتظار داشتن ، خبرِ نامزدی رو در مَلاء عام ، به همه اعلام کنن ، فقط برای اینکه بتونن ، اتفاقِ بزرگ تری رو که در راه بود ( جشن عروسی ) ، پیش بینی کنن .
خانواده ی تهیونگ هم ، تو اون مراسم حضور داشتن ، اون ها به خاطر جشن نامزدی ، مسیرِ دگو تا سئول رو طی کرده بودن . تهیونگ ، دوست داشت ، فرصت این رو داشته باشه که برای خانواده اش لباس های شیک و خوشگل بخره و بتونه دوباره همه اشون رو پیشِ هم ، جمع کنه. تهیونگ ، مردِ خانواده دوستی بود ، و یکی از دلایلی که به شدت از زندگی تو پایتخت ، بدش میومد ، این بود که از خانواده اش جدا افتاده بود و پیششون نبود .
احتمالاً ، جیمین این قضیه رو به هیچ عنوان قبول نمیکرد ولی ماری مسئولیتی که قبول کرده بود رو به نحوِاَحسن انجام داده بود– البته ، همون طور که قبلاً گفته بود ، برای برنامه ریزی جشن نامزدی، یک نفر رو استخدام کرده بود - . فضای کلاب ، با تور و پارچه هایی که به طرزِ معصومانه ای سفید رنگ بودن ، تزئین شده بود . عطر گل های سوسن سفید و نفس بچه ( نوعی گُل از خانواده ی میخک ، نامِ دیگر : جیپسوفیلا ) سرتاسرِ اتاق ، پخش شده بود ، عطرِ خوشِ گل ها ، حسِ لطیفی به اون فضا می داد . میز و صندلی ها ، با رومیزی و پارچه های متفاوتی ، پوشیده شده بود . تعدادی شمعِ معطر که بویِ گل یاس میدادن ، روی هر میز چیده شده بود ، جام های شیشه ای کوچیک ، شمع ها رو از از هرگونه نسیمِ ملایمی محافظت میکرد . کارد و چنگال های لاکچریه جنسِ نقره و بشقاب های چینی درجه یک ، روی هر میز برای تک تک مهمان ها ، حاضر شده بود .
![](https://img.wattpad.com/cover/274540952-288-k333885.jpg)
YOU ARE READING
The Bokeh Effect - Kookv/Vkook [COMPLETED]
Fanfictionیه هنرمند میتونه عاشق هنر بشه ... یه تماشاچی هم میتونه به هنر عشق بورزه ... کیم تهیونگ خیلی وقته که عاشق هنره ولی هیچوقت فکرشم نمیکرد که بتونه عاشق خالقش هم بشه ... نه وقتی که از قبل عاشق یکی دیگه بود ... [ 𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚 : ᴋᴏᴏᴋᴠ / ᴠᴋᴏᴏᴋ , ʏᴏᴏɴᴍɪɴ...