Part 7

4.2K 634 81
                                    

سرش رو بالا گرفت و با دیدن شکوفه های صورتی و سفید گیلاس لبخندی زد ، تکیش رو به درخت گیلاس داد و چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید .
رایحه شکوفه های گیلاس بهش ارامش میداد ، شاید هم چون رایحه خودش شبیه شکوفه های گیلاس بود حس بهتری بهش دست میداد .
با شنیدن صدای خنده هایی سرش رو سمت رودخونه برگردوند و لبخندی زد ، بالا تنه جفتش از اب بیرون بود و دستاش رو روی سنگای لبه رو خونه گزاشته و میخندید .
نور خورشید ک به تن خیس جفتش میتابید باعث شده بود خیره کننده تر از هر زمانی به نظر برسه ، پاهاش رو تکون داد و به سمت جفتش حرکت کرد ، روی سنگای لبه رودخونه نشست و با احتیاط توی اب رفت لرزی کرد ولی اهمیتی نداد و به سمت جفتش برگشت و خودش رو بهش چسبوند .
با حلقه شدن دستای جفتش دور کمرش سرش رو روی شونه هاش گزاشت‌ ولی با فرو رفتن زیر اب شوکه شد و بیحرکت نگاه دستای جفتش کرد ک زیر اب برده بودش و محکم نگهش داشته بود .
با فرو رفتن اب توی دهنش دست و پا زد و تقلا کرد ، دستاش رو روی دستای جفتش گزاشت و فشار داد تا ولش کنه .
با جیغ بلندی ک کشید از خاب پرید و دستش رو روی گلوش گزاشت ، بی اختیار تند تند نفس میکشید و اشکاش روی گونه های سرخش میریخت .
اینبار بجز چشماش صورتش هم یادش موند، شاهزاده چین جفتشه هیچ شکی نداشت ، پس نه دیروز توهم بوده ، نه خاب هاش الکی ، برای همینه اینجا تنها توی این کلبس .
با دیدن کوزه اب روی میز توی کلبه بلند شد تا کمی اب بخوره ، با پیچیدن درد توی کمر و دلش هیسی کشید و زانوهاش از شدت درد لرزید برای اینکه نیوفته دستش رو لبه‌ی میز گزاشت و با دست راستش کوزه اب رو برداشت لبش رو لبه کوزه گزاشت و کوزه رو کج کرد ، با رسیدن اب به گلوی خشکش امی کرد و تند تند اب خورد ولی با اومدن صحنه خفه شدنش توی خاب ، اب پرید توی گلوش سریع کوزه رو گزاشت روی میز و با شدت سرفه کرد .
چند بار با مشت کوبید به سینش تا نفسش بالا بیاد و نفس های عمیقی کشید ، بیحال برگشت سرجاش زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد و سرش رو روی زانوهاش گزاشت .
باید هرچه زودتر این مشکل بین پاهاش رو درست میکرد تا درد کمر و دلش بدتر نشده ولی از فکر جفتش و تنها ول شدنش توی این کلبه بیرون نمیومد و دلش میخاست بدون توجه به وضعیتش بره و جفتش رو پیدا کنه ولی نه توانش رو داشت نه جراتش رو ، حقیقتا میترسید ک رد شه .
شک داشت به اینکه جفتش نخادش ولی شاید کمی امیدوار بود برای محافظت از خودش باشه نه برای رد شدنش .
نگاهش به شومینه داد ک دیگ روی اتیش بود ، احتمالا اون دوتا زن شب قبل سوپی درست کرده و گزاشته بودن روی اتیش ک گرم بمونه ، اب دهنش رو قورت داد و دستش رو روی شکمش گزاشت .
هم گرسنه بود هم درد تحریک شدن توی شکمش می‌پیچید ، هرچقدر هم تلاش میکرد تا از شر این درد خلاص شه هیچ اثری تا دو روز دیگه نداشت پس بهتر بود اول غذا میخورد تا انرژی داشته باشه و یه فکری به حال خودش کنه .
شاید هم به اون خدمتکارا باید میگفت ک به جفتش خبر بدن بیاد اینجا تا باهاش صحبت کنه و دلیل اینجا ول شدنش رو بپرسه .
درسته جراتش رو نداشت ولی چه امروز چه چند روز دیگه بالاخره باید میدیدش .
ظرف و تکه نانی ک کنار شومینه بود برداشت کمی سوپ کشید و شروع کرد خوردن ، نصف سوپی رو که کشیده بود بیشتر نتونست بخوره ، اهی کشید و نگاهشو به پنجره کلبه داد ، نمیدونست چه وقت از روزه ولی احتمالا از ظهر گزشته پس هنوز خیلی مونده بود تا اون دوتا زن بیان نفسشو با صدا بیرون داد .
اگر جفتش ردش میکرد واقعا تنها تر میشد ، اگر قبلا امیدی داشت ک با اومدن جفتش تکیه گاهی پیدا کنه و جفتش ازش مواظبت کنه رو از دست میداد .
با اینکه فکر کردن بهش دردناکه ولی امکان داشت به زودی مادرش هم از دست بده ، اون موقع دیگه هیچ امیدی برای زندگی کردن نداره .
دستش رو روی قلبش گزاشت و چشماش رو بست ، ولی حداقل تا زمانی ک جفتش بیاد میتونه رویای بودن با جفتشو داشته باشه .
گرگش بیطاقت زوزه میکشید و جفتش رو میخاست ولی فعلا هیچ کاری از دستش برنمیومد و زیر لب زمزمه کرد :
_ منم میخامش ولی نیست ...منم بیطاقتم برای دیدنش ولی نیومده ...شاید هیچ وقت هم نیاد .
لبش رو گاز گرفت ، با درد بلند شد و بعد از انداختن پتو روی شونه هاش به سمت در کلبه رفت .
در رو باز کرد و جلوی کلبه روی برگ های روی زمین نشست ، سرد بود ولی نفس کشیدن تو فضای باز بهش حس بهتری میداد و سوز سرما‌ فقط کمی حواسش رو از درد بدنش و اون تحریکی بین پاهاش دورتر میکرد .
دوستداشت به این فکر کنه ک جفتش بعد از اومدن کنارش میگفت خوشش اومده ازش و میخاد کنارش باشه میگفت دیگه نیاز نیست سختی بکشه و از خودش و مادرش مواظبت میکنه .
لبخند کمرنگی روی لباش شکل گرفته بود ولی با بیاد اوردن اینکه از اول زندگیش هیچ چیز خوب پیش نرفته لبخندش جمع شد و سرش گوشه انگشت اشارش رو بین دندون هاش گرفت و با نگرانی دوباره ک جای حس خوبشو گرفته بود پوست کناره انگشتش رو کند .

Accursed | KookvWhere stories live. Discover now