پارت بیست و ششم

697 151 38
                                    

یک ماه بعد :
+حال بکهیون بهتره ؟
_هنوزم حاضر نیست با من وقت بگذرونه
+باید هنوز بهش وقت بدی طول می‌کشه خودشو جمع کنه
_هر روز غروبا می‌ره روی یه نیمکت توی پارک میشینه و ساعت ها به جلوش زل میزنه بعدم تو خیابونا راه می‌ره و شبم می‌ره خونش
+داره با خودش کنار میاد ، خیلی ها هستن که بهشون تجاوز میشه ولی دوباره برمیگردن به زندگی
_بکهیون فرق داره ، روح اون خیلی لطیفه
+تجاوز لطیف و زبر نمی‌شناسه همرو نابود می‌کنه ! حالا میخوای چیکار کنی سهون نمیخوای برگردی کره ؟
_تا وقتی بکهیون نیاد نمیشه
+هر لحظه ممکنه  اون پارک لعنتی زهرشو بریزه رومون ، بکهیونم که جاش امنه
_چی میگی وی؟ من بکهیونو بذارم وسط این همه مرد هوس باز تا یکی دیگه ببره این بلارو سرش بیاره
+واقعا نمی‌دونم ، هوووف
_تو نمیخوای برگردی وی ؟
+من اونجا جایی برای رفتن ندارم اما اینجا خراب شده های زیادی هست که میشه توش گذروند
+دلم میخواد حال بکهیونو خوب کنم
_بکهیون الان فقط نیاز به تنهایی داره نه چیز دیگه ای تنهاش بذار ، بذار با درداش کنار بیاد ...
....
طبق معمول توی روی نیمکت های پارک نشسته بود و به روبه روش زل زده بود چقدر خوب بود که امروز سهون نبود راحت میتونست اشک بریزه
اشکاش می‌ریخت روی صورتش
+پسر کوچولو چرا داری گریه می‌کنی ؟
یه مرد به ایتالیایی اینو و گفت کنارش نشست
مرد دیگه هم اونور کنارش نشست
+Can you speak English?
مرد به انگلیسی گفت
_What do you want?
بکهیون جوابشو داد
مرد لبخند کثیفی زد
+You! Baby boy !
چشم های بکهیون گرد شد ، خواست بلند شه که مرد
محکم گرفتش و نشوندش
+Where are you going?
و شروع کرد به مالیدن بکهیون
_dont touch me !
بکهیون فریاد کشید
مرد شروع کرد به خندیدن و به کارش ادامه داد و مرد دیگه خواست لبای بکهیونو ببوسه
که یکدفعه محکم پرت شد روی زمین
و لگدی توی شکمش خورد
چشم های بکهیون گرد شد ، پارک چانیول ؟ پارک چانیول اینجا چه غلطی میکرد ؟ هر چی شاید میتونست نجاتش بده
+حرومزاده ی عوضی میکشمت
چانیول محکم میزدش
دوستش اومد به کمکش و سعی کرد چانیول رو بزنه
چانیول به اون هم حمله ور شد که ناگهانی مرد دیگه از پشت محکم با تیکه چوب زد به دست چانیول
چانیول آخ بلندی کشید و افتاد هر دو شروع کردن به زدنش
بکهیون میخواست جیغ بکشه که صداش تو گلوش خفه شده بود
اروم زیر لب می‌گفت
+کمک ، خواهش میکنم کمک کنید
از دور چند مرد رو دید که میومدن احتمالا بادیگارد های پارک بودن چون مثل لباس های اون داشتن
مردها به کمک چانیول اومدن و شروع کردن به زدن دو تا مرد و اونا فرار کردن
+منتظر چی هستین ؟ برین بگیرینشون ، مرده برشون گردونید برام 
بادیگاردا سر تکون دادن و رفتن
چانیول روی زمین نشسته بود و آه میکشید
نگاه بکهیون کرد که نگاهش میکرد و می‌لرزید و اشک می‌ریخت
_هی هی کوچولو گریه نکن ، رفتن ، دیگه نمیان ، هیچکدومشون نمیان
چانیول آروم بلند شد و به سمت بکهیون رفت
که بکهیون یه قدم عقب رفت
ترسیده بود جلوش داشتن یکیو میکشتن بخاطر اون هر چند ازش متنفر بود اما بخاطر اون اینجوری شده بود
سمتش رفت و آستین کتشو گرفت و دنبال خودش کشوندش
چان هم سکوت کرد و به دنبالش راه افتاد
...
بتادین و باند  رو برداشت و شروع کرد به پاک کردن زخم های چان خودش تعجب کرده بود چطور داشت زخم های این هیولا رو درمان میکرد
قطعا بخاطر اینکه نجاتش داده بود ، آره قطعا بخاطر همین
+اونجا چیکار میکردی ؟ چطوری منو پیدا کردی ؟
_هر روز که میری توی اون پارک میشینی از دور نگاهت میکنم همون اول خونتو پیدا کردم ، از همون اول که رفتی حواسم بهت بود
+چرا نمیری ؟ چرا نمیذاری به درد خودم بمیرم
دستاشو نشون داد
+ببین چطور داره میلرزه ،من ازت میترسم ، عذابم نده
چانیول سرشو انداخت پایین
_گاهی مردم بزرگ ترین اشتباه هارو میکنن و بعد میرن به کلیسا و خدا میبخششون ، می‌دونم اشتباه کردم ولی میتونی منو ببخشی
+من خدا نیستم ، خدا نیستم که چشمامو ببندم و ببخشمت
_لعنتی من میتونم بیشتر از هر آدمی عاشقت باشم مواظبت باشم بهت لذت بدم بیا گذشته رو فراموش کن من دیگه بدون اجازت بهت دست نمی‌زنم فقط بهم فرصت بده یک ماهه داری خودتو عذاب میدی ببین چقدر لاغر شدی ؟!
+چطور ببخشمت وقتی وحشیانه بهم تجاوز کردی ، کار تو با اون مردا هیچ فرقی نداره با یاد آوری چند دقیقه  قبل شروع کرد به گریه کردن
_باشه گریه نکن خواهش میکنم گریه نکن لعنتی من غلط کردم
بکهیون سرشو پایین انداخت
+کارت تموم شد برو خونت
_خونه ی من دوره بادیگاردامم رفتن (داشت بهونه میآورد ) میشه اینجا بخوابم خونت بزرگه
چشم های بکهیون گرد شد
+چی داری میگی ؟
_برو تو یه اتاق بخواب درم قفل کن اگر ازم میترسی قول میدم نیام نزدیکت
+چه توقعی ازم داری ؟ بهت اعتماد کنم
_لعنت بهت اون آدم لجن مرده ، ببین چطور دارم خودمو برات درست میکنم ، بهم اعتماد کن تورو به مسیح بهم یه فرصت بده
بکهیون ساکت شد
+من طبقه بالا می‌خوابم ، هر جا میخوای بخواب فردا صبح که بیدار شدم نمی‌خوام ببینمت
بکهیون اینو و گفت و رفت طبقه بالا
چان بغض کرد روی کاناپه دراز کشید و تو خودش جمع شد
_حداقل خوبه تو هوایی نفس میکشم که تو هستی ! لبخندی زد و چشماشو بست
پارک بزرگ ! خطرناک ترین مافیای روم کی آنقدر ضعیف شده بود ؟ کی آنقدر تسلیم شده بود ؟ اونم تسلیم یه پسر ، یه پسر بچه ۲۰ ساله
....
صبح ساعت ۹
کلید و انداخت و در رو وا کرد باید از بکهیون سر می‌زد
+بکی ؟ بکی کوچولو کجایی بیا برات شیر کاکائو خریدم !
میخواست حالشو خوب کنه دیگه بیخیال نمیشد
چانیول از آشپزخانه در اومد ، سهون برگشت و با دیدن چانیول تموم وسایل از دستش افتاد
+ت تو ای اینجا..
_به به مستر اوه ، پشمات ریخت منو دیدی نه ؟
+اینجا چه غلطی می‌کنی ؟ بکهیون کجاست چه بلایی سرش آوردی حرومزاده
_خفه شو بالا خوابه نمی‌خوام بیدارش کنی ، خودش بهم اجازه داد ،
+خودش ؟
چانیول به سمت سهون رفت و یقشو گرفت
_فکر نکن همینجوری ولت میکنم هنوز نمیدونی من کیم ، با برادر من بازی می‌کنی اشغال ؟
چانیول آروم زیر لب غرید
+ازت نمی‌ترسم از هیچی نمی‌ترسم بخاطر بکهیون همه کار میکنم
چانیول خواست مشتی بزنه که متوجه بکهیون شد
_دارین چیکار میکنین ؟
سهون سریع به سمت بکهیون رفت و بغلش کرد و خم شد
+حالت خوبه ؟ حالت خوبه بک؟ این اینجا چیکار می‌کنه ! چطوری راهش دادی
_برات توضیح میدم !
الان میتونی بری خونت دیگه برو
بکهیون رو به چان گفت
چان سری تکون داد
+ممنون که گذاشتی اینجا بخوابم
_دیگه دور و برم نیا دیگه نمی‌خوام ببینمت بذار حالم خوب شه !
+باشه ! ولی من بیخیالت نمیشم
سهون عصبی شد که بک دستشو گرفت
_برو
چان چند ثانیه به بکهیون نگاه کرد و بعد آروم به سمت در خروجی قدم برداشت ..
چقدر سخت بود چقدر شکسته شدن غرور پارک چانیول  سخت بود
....
اینم پارت جدید عشقای من
حمایت یادتون نره
دوستون دارم فیک رو برسونید ده کا
بوس 😘❤️❤️

silverblood 🍷🤍🩸 خون نقره ای Where stories live. Discover now