part 15

254 44 151
                                    

[ساعت ۱۱ شب عمارت هیل]

بعد از شام تئو ازشون خداحافظی کرد و به خونش رفت تا پیش خانوادش بره
بعد شام درک توی حیاط پشت میز نشسته بود و به کارهاش میرسید
لیام توی اتاقش بود و درس های عقب افتادشو انجام میداد

موبایلش زنگ خورد
عینکشو از روی چشمش برداشت و روی میز گذاشت
موبایلشو برداشت و به صفحش نگاه کرد
با دیدن شماره روی صفحه پوفی کشید
جواب داد
+میشنوم!
_اوه درک اینقدر بی ادب نباش نمیخای سلام کنی؟
+سلام حالا کارتو بگو...
_هوممم ازت انتظار بیشتری داشتم
+منم ازت انتظار داشتم دیگه بهم زنگ نزنی
+حالا بگو باز چیکارم داری؟
_باید ببینمت
+دیدن تو چیزی جز درد سر برای من نداره
_باید بهم کمک کنی
+راستشو بگو دوباره چه گندی بالا اوردی؟
_نمیتونم اینجوری بگم باید رو در رو بهت بگم و همینطور دلم برات تنگ شده تو نمیزاری نزدیکت بشم
+نمیزارم چون تو همیشه برام خطر ساز بودی
_فردا صبح توی کلبه میبینمت

بدون اینکه اجازه بده درک جوابی بده قطع کرد
+فاک بهت فاااک
داد زد و گوشی رو روی میز پرت کرد
از پشت میز بلند شد و با عصبانیت چند قدم راه رفت
دستی توی موهاش برد و کمی کشیدشون

_همچی روبه راهه؟
با صدای لیام از پشت سرش چرخید و به چهره پریشون پسرش نگاه کرد
+آره چیزی نیست ولی انگار تو خوب نیستی
سرشو به نشونه نه تکون داد

با فهمیدن اینکه لیام پریشونه و یه چیزی داره اذیتش میکنه تمام اتفاقات چند ثانیه پیش از یادش رفت
+بیا بشین
یه صندلی عقب کشید تا پسر بشینه
روی صندلی نشست و دستاشو دو طرف سرش گذاشت
روی صندلی کنارش نشست
+چی اذیتت میکنه؟

با تیله های ابیش به پدرش نگاه کرد
درموردش خجالت میکشید
نمیدونست چیکار کنه
تمام مدت سعی کرد درس هاشو انجام بده ولی موفق نشده بود
ذهنش درگیرش شده بود
و باید درموردش با یکی حرف میزد
و کی بهتر از پدر
کسی که همیشه هم رازش بوده و کمکش کرده
نفس عمیقی کشید و به پشتی صندلی تکیه داد
_درمورد من و تئو عه؟

اخمی بین ابروهاش شکل گرفت
+پای کس دیگه ای درمیونه یا اذیتت کرده؟میدونستم اون همیشه خشنه بهم بگو چی‌...
_بابا صبر کن
وسط حرفش پرید
سرشو به عنوان تاسف تکون داد
_هیچکدوم از اینا نیست بابا نگران نباش درواقع بیشترش درمورد منه
حالا اروم تر شده بود ولی بازم نگرانی توی وجودش موج میزد
درک هیل قوی که هیچی نمیتونست اونا بشکنه
یه درگیری ذهنی لیام میتونست اونو خورد کنه و از هم بپاشونه
با تمام وجودش لیام رو دوست داره و نمیخاد کوچیک ترین اسیبی بهش وارد بشه
چه روحی چه جسمی
+میشنوم
_من میترسم
+از چی؟
دیگه از این خجالت زده تر نمیتونست بشه
نمیدونست چطور قراره بعدا با پدرش روبرو بشه
و طعنه هاشو بشنوه
_سکس
مرد نفسشوبیرون داد و دست به سینه به صندلیش تکیه داد
یکم به پسر فرصت داد چون مطمینا گفتن همچین چیزا باعث میشه خجالت بکشه
چند ثانیه ای صبر کرد بعد
+از اینکه از سکس بترسی اشکال نداره
خیلی اروم و نرم حرف میزد
+تو تاحالا با کسی رابطه نداشتی پس طبیعیه و برای بار اول باید خیلی اروم انجامش بدین چون قراره درد داشته باشه ولی بعد درد از بین میره

FIGHTER[STEREK]Where stories live. Discover now