14.white book

315 85 8
                                    

ووت =)

____________________________________

جین بعد از دقایقی که به یه گوشه ای خیره بود
نتونست چیزی رو به یاد بیار و این کلافه اش کرد

دستاش رو به هم میمالید تا استرسش رو کمتر کنه نتونست بیشتر اونجا بمونه بلافاصله بلند شد و کتاب و نامه رو گرفت دستش
رفت سمت در رو از پله ها بالا رفت
خونه ساکت بود
گیج میزد نمیدونست کجا بره
خواست بره طبقه ی بالا نگاهش به استلا افتاد که داره از خونه میره بیرون
برگشت به آشپزخونه نگاه کرد که دید نامجون دستاشو گذاشته رو میز و روش خم شده
صورتش رو نمیتونست ببینه سرش پایین بود و به لیوان آب روبه روش خیره بود

با صدای در متوجه شد استلا رفته بیرون
نفسی گرفت و سریع رفت سمت نامجون
رو به روش وایستاد

نامجون با وارد شدن جین به آشپزخونه نگاهشو بالا آورد و با نگاه به خون نشسته جین رو به رو شد

روبه روش ایستاده بود با صورتی که درد و عصبانیتو فریاد میزدن

اخماش تو هم گره خورد این پسر چی از جونش میخواست

کاش میدونست چجوری با نشون دادن چشمای اشکیش قلب نامجونو به درد آورده
دستاشو پشت کرد و صاف ایستاد و خیره بهش نگاه کرد

جین حتی با دیدن قیافه ی پریشون نامجون از عصبانیتش کم نشد و به چشمای سرد نام خیره شد یهویی دستش رو آورد بالا و کتاب رو انداخت رو میز

نامجون با دیدن کتابی که روی میز انداخته شده بود متعجب شد
با زبونش لبشو تر کرد اما سرشو بالا نیاورد
نمی خواست حتی به این فکر میکنه که جین چیزی فهمیده باشه
اما نتونست طاقت بیاره و با اخم کمی که همیشه لای ابروهاش بود به پسر روبه روش خیره شد

جین وقتی دید نامجون حرفی نمیزنه عصبی تر شد نامه رو باز کرد و با صدای لرزونش متن نصفه نیمه رو شروع کرد به خوندن

متن نامه =سلام بیبی من ...نام...نامجون رو به خاطره سختی هایی که بهت ...بهت داد ببخش
ببخش اونطور که باید نمیتونم عشقم رو به تو...به تو داد بزنم
ببخش که انقدر ترسوعم
ازت ممنونم
ممنونم ...
جین سرش رو گرفت بالا و با چشمای خیس و عصبیش به نامجون نگاه کرد

_بقیه اش ؟

نامجون که دیگه مطمئن شده بود جین اون نامه رو دیده فقط به اون خیره شد
چی باید بهش میگفت
اصلا چیزی بود که بتونه به اون پسر بگه؟
با دیدن گوله اشکای جین که از چشمای زیباش میریختن چیزی رو توی قلبش حس کرد
شاید یه سوزش کوچیک؟
کاش میتونست دستاشو باز کنه و محکم بغلش کنه آروم روی موهاشو ببوسه و بگه چیزی نیست همه چی درست میشه
اما واقعیت چیزی دیگه ای بود
قرار نبود چیزی درست بشه
پس فقط دستاشو داخل جیب شلوارش برد و تک خنده ای کرد

🦋 forget and forgive 🦋[namjin]  Where stories live. Discover now