پارت دهم

306 107 21
                                    

پلک‌هاش رو روی هم فشرد
شانس می آورد تا بتونه در هیت بعدی امگا هم کنارش باشه
صدای بکهیون خط بلندی به افکار منحرفانش کشید
:باید تا پیش اون رئیس‌های شکم گندهٔ عوضی برم! عاااه
ییشینگ همزمان با بلند کردن جام نوشیدنی پایه کوتاهش پرسید
-برای چی؟!
توجه هر سه مرد دیگه به طوری که مشخص نباشه به امگا جلب شد
عجیب که نبود نه؟! اینکه هم چانیول، و هم دو همراهش بخوان موشکافانه تمام جزییات کارهای بکهیون رو بدونن!!
امگای کلافه با پر کردن سه بارهٔ جام کوچکش، زمزمه کرد
:باید وکالتشون رو‌ واگذار کنم! کارای مهمتری برای انجام دادن دارم!!
در کمال تعجب چند مرد جوانی که در اطراف جا گرفته و نشسته بودن، بکهیون، مستقیم چشمکی رو روانهٔ چانیول کرد!
ییشینگ به سرعت سمت آلفا برگشت و چانیول تنها تونستن با نگاهی کلافه، سرش رو به عقب تکیه بزنه و زمزمه کنه...
+اینم از ظرفیت کم بیون بکهیون!!
از جا بلند شد
رو به سهون اعلام کرد
+سهون! با من بیا!
نگاه تیز بکهیون از پشت سر مرد سی و شش ساله رو همراهی کرد و در آخر به سرعت بلند شد
با لحن آرومی رو به ییشینگ گفت
:میرم سر کارم آجوشی!!
علی رغم اصرار مرد برای موندن، امگای قدم‌های نسبتا محکمش رو همراه با جام نیمه پری که به دست داشت، سمت جایی که چند مرد اتو کشیده، دور هم نشسته بودن، برداشت
جونگ کوک همراه با نیشخندی رو به مردِ مضطرب گفت
٫امشب و فردا...قراره که حسابی خوش بگذره!
ییشینگ به سرعت تشر زد
-با وجود مست بودن ارباب بکهیون و این حجم از لجبازی با ارباب پارک، اون هم زمانی که باید در این مهمانی حتی به تظاهر با هم خوب و روابط رو عالی نشون بدن..چطور خوش میگذره؟؟؟!!
امگای جوان آرنجش رو روی زانوهاش تکیه زد و ردیف دندان‌های صافش رو به رخ کشید
٫شما یه بتایی آجوشی! معلومه که هالهٔ هیت اطراف بکهیون رو حس نکردی!!
چشم‌هاش به سرعت تغییر سایز دادن...
-هیت؟!
پسر جوان با غرور تکیه به راحتی پشتش زد و گفت
٫بله آجوشی! هیت! از امروز صبح که رفتم دنبالش به وضوح از کنار گردنش با وجود رایحه پنهان کننده ای که زده بود، من کاملا رایحه هیت رو حس کردم!!!
ییشینگ به سرعت بلند شد
بسن جمعیت به دنبال امگای جوان گشت و پیداش کرد اما درست قبل از اینکه قصدش برای به پیش رفتن و برگردوندن امگا به خونه عملی بشه، توسط جونگ کوک متوقف شد
٫صبر کن آجوشی کجا میری؟؟؟
-باید از اینجا ببرمش بیرون! با وجود این همه آلفایی که چشمشون بهشه و مستی که به زودی همه اختیارش و میگیره، نباید اینجا بمونه!!!
بازوی مرد رو گرفت و به زور روی راحتی نشوند
جام نوشیدنی بدون الکل رو از روی میز برداشت و به دستش داد
روی صورتش زمزمه کرد
٫اون خودش آلفا داره آجوشی!! میتونی بری جلوی موندنش و بگیری... مگر اینکه تو نخوای اونا با هم باشن هوم؟!

درست یک ساعت آینده مهمانی رو‌ صرف صحبت و امرار معاش با کسانی کرد که رفت و آمدشون به عمارت پارک‌رو در این سالهایی که در کنار ارباب پارک فقید خدمت میکرد، به چشم شاهد بود
مدیر و روسای شرکت های کوچک و بزرگ،با وجود اینکه مطمعن بودن ییشینگ به در کنار خانواده پارک بودن ادامه میده، اما باز هم تیری در تاریکی رها میکردن و درخواست شراکت به حسابدار و امین خانواده پارک میدادن!
همه چیز به ظاهر در آرامش سپری میشد و درست لحظه‌ای هشدار قرمز در ذهن ییشینگ زده شد که چانیول به سمت میزی که بکهیون دورش نشسته بود، قدم برداشت
نزدیک شد
درست در کنار مبل راحتی که امگا روش جا گرفته بود ایستاد
نگاه پرسشگر همه افراد سرشناس دور میز، به جانشین رئیس پارک، ارباب جوان چانیول جلب شد.
بکهیون با دیدن حواس پرتی سه مرد دور میز نشسته، نیم نگاهی از گوشه چشم به بالای سرش انداخت.
پوزخند واضحی زد و اعلام کرد...
:ار..بااب.... پاااارک!
لحنی کشیده و بی خیال...
آلفا با نیشخندی مصلحتی به لب، گفت:
+میتونی چند لحظه وقتت رو بهم بدی وکیل بیون؟؟
بکهیون همراه با نیشخندی، سرش رو کاملا به عقب برگردوند و گفت
:نه!
صدای خنده های تمسخر وار پسر امگا در میان همهمهٔ آهنگ ملایم، گم شد و تنها یک لبخند ِ از بین رفته بر صورت چانیول جا موند
خم شد و با لحنی حرصی زیر گوش بکهیون اعلام کرد
+با من بیا وکیل بیون... باهات کار مهمی دارم!!
بکهیون بدون اینکه به فضای اطراف و افرادی که دورش نشستن فکر کنه،با دستش، صورت چانیول رو به عقب روند و بلند غر زد
: ولم کن عوضی!! من با مردن اون بابای خرفتت از شرتون راحت شدم حالا اومدی باز اسیرم کنی؟؟؟
یخ زد
به وضوح بی حرکت شدن افراد دورشون رو‌حس کرد...
این زیاده روی و بیش از حد تحمل آلفا بود!!
کمرش رو راست کرد و ایستاد
نگاه کجی به افراد کناری انداخت
به تکرار روی بکهیون خم شد و به طوری که یه گوش همه برسه اعلام کرد
+حساب این وراجی و بعدا میرسم...وکیل... بیون!! دیگه اینطور احمقانه مست نکن!!
عقب کشید و فاصله گرفت
اینکه به پای مستی بذارن حرفای بی سر و ته بکهیون‌، دربارهٔ پدرش رو‌خیلی بهتر بود تا اینکه جدی بگیرن و همه چیز، در آغاز کار به هم بریزه!!!
دقایقی رو همراه با سهون و بدون اینکه حتی نسم نگاهی به سمت بکهیون بی‌اندازه، مشغول صحبت با هم شدند.
درست تا اون لحظه که ییشینگ به سراغش اومد، به جرعت حتی ثانیه‌ای به اوضاع بکهیون فکر نکرد!
از پشت سر توسط ییشینگ صدا زده شد...
-ارباب چانیول؟
برگشت
همراه با اخمی در هم
+بله آجوشی؟
نگاه و‌حالت نگران ییشینگ وادارش کرد تا چند قدم از سهون دور بشه
-ارباب چانیول! باید بری!
نگاه پرسشگرش رو‌بهش دوخت
+متوجه نمیشم!
لحن مضطرب ییشینگ تا زمانی که اسم بکهیون رو به زبان نیاورده بود، برای چانیول هم استرس زا بود
-باید بری دنبال ارباب بکهیون!
به شدت واکنش نشون داد و بی‌اختیار به سمتی که میدونست بکهیون نشسته برگشت، اما در کمال تعجب، هیچ کس رو‌ ندید
نزدیکتر به ییشینگ ایستاد و پرسید
+بکهیون کجاست؟؟
-رفت...بردنش!
+درست حرف بزن آجوشی؟!‌
دو نفر از مدیر شعبه های هیچول بردنش طبقه دوم! ارباب چانیول...
با مورد خطاب شدنش در آخر جمله اون هم به شکل وحشت زده‌ای، مضطری شد
+بله آجوشی!؟؟؟
ییشینگ با دست به پشت سرش اشاره کرد
-هیچول هم رفت!!!
حالا آلفا وحشت کرده بود ‌اما قصد نداشت تا بار دیگه غرورش رو به خطر بندازه، پس همون طور که اخم غلیظی به صورت داشت، اعلام کرد
+ به من هیچ ربطی نداره ییشینگ!! من قصد ندارم خودم و بندازم بین اون امگای سرکشی که ظاهراً بدش نمیاد گرگ درونش برای دیگران دم تکون بده با اینکه در شان یک گرگ نیست!!
به سرعت واکنش نشون داد
-تو نمیتونی انقدر راحت به ارباب بکهیون تهمت بزنی!!
+مگه نمیگی باهاشون رفت؟؟ مگه ندیدی وقتی وارد شدیم در آغوش هیچول ایستاده بود و لبخند میزد؟! چرا حالا برای رفتن هیچول نگران بشم؟؟؟
-میدونی‌هیچول آخرین راتش و میگذرونه؟؟
یک قدمی که برای دور شدن از پیش ییشینگ برداشت، پس گرفت
+چی؟
-اون به آخرین راتش نزدیکه و دنبال کسی می‌گشت تا باهاش جفت گیری کنه و یه وارث دیگه به دنیا بیاره!! با شایعه حامله شدن امگاهای مرد خارجی، اولین گزینه ای که به نظرش رسید بکهیون بود! حالا باز هم میخوای که با اون مردک عوضی تنهاش بذاری؟!!
چانیول اینبار از روی خشم بیش از اندازش، غرید و مستقیم به ییشینگ خیره شد
+ اون امگای لعنتی چرا تو بغلش ولو بود پس؟؟؟اون به من دیگه ربطی نداره آجوشی! اون میتونه به من توهین کنه و بد و تلخ باشه اما چرا باید راجب به پدرم اراجیف سر هم کنه هان؟؟؟
ییشینگ، بی اختیار و از روی نگرانی بیش از حد،در حالی که یک چشمش به پله‌ها بود، اعلام کرد
-ارباب بکهیون حتی اگه به پدرت هم ناسزا بگه حق داره!!!
لحظه‌ای مکث کرد
اخم‌هاش رو در هم کشید
+چرا چنین چیزی میگی آجوشی؟؟
به لکنت افتاد
وقت گفتنش رسیده بود؟!
بکهیون‌با جسم مریضش نمیتونست در برابر هیچول مقاومت کنه!
باید جونش رو نجات میداد
-چون پدرت بهش تجاوز کرد!
در ذهن و اطرافش، یک لحظه و ناگهان سکوت مطلق رو احساس کرد‌
بدنش سست شد
نگاه درماندش رو به مرد پیش رو که با نگرانی بهش خیره بود داد
-ارباب چانیول!!
دستش رو در هوا بلند کرد و روی شانه ٔ ییشینگ نشوند
با لحنی امیدوار پرسید
+بگو اشتباه شنیدم!!
متقابلا آلفای جوان رو نزدیکتر کشید و نگه داشت
-متاسفم ارباب چانیول!! من اونجا بودم و اگه ارباب بکهیون رو نجات نمیدادم...اون از ضعف می‌مرد....درسته که پدرتون نتونست اون و جفت خودش کنه اما...اما تا جایی...تا جایی که من میدونم...بهش دست درازی کرد!!!
نفسش در سینه حبس شد!
پدرش چی کار کرده بود؟!
قرار بود از تنفر بکهیون کم‌کنه تا چانیول در کنار امگاش باشه و بیشتر اون رو دور کرده بود؟!
عصبی رو‌به ییشینگ غرید
+کِی...چه زمانی اتفاق افتاد؟؟
ییشینگ با نگاهی درمانده زمزمه کرد
-سال دومی که ارباب بکهیون در عمارت حضور داشتن!
+اون وقت....بکهیون..تمام هفت سال بعدش رو همون جا زندگی کرد؟؟؟ پیش پدرم؟؟
-ارباب بکهیون دیگه هرگز نزدیک پدرتون نشد، فقط زمانی خودش رو نشون میداد که لازم بود!
پلک‌هاش رو روی هم فشرد
+ام..امگام...
در ثانیه خودش رو عقب کشید
زمزمه کرد...ترسان و مضطرب!
+بکه..بکهیون!!!
قدم‌های بلندش رو به سمت پله‌ها برداشت
بکهیون حق داشت!
این خانواده نفرین شده با امانتی که به دستشون بود چیکار کردن؟!
پسر و پدر یکی پس از دیگری وحشیانه تجاوز کردن!!!
قدم‌های بلند و وحشت زدش رو از پله‌ها به سمت طبقه دوم برداشت
صدای موزیک در گوشش می‌پیچید
اگه گرفتار کردن بکهیون تنها دلیل هیچول برای گرفتن این مهمانی باشه چی؟!
اون که در همون ابتدا جانشینی پسرش رو اعلام و بقیهٔ زمان جشن رو به خوش گذرونی ادامه داد، پس قطعا یک علت بزرگتر پشت سرش پنهان شده بود.
نکنه اون دلیل بکهیون باشه؟!!
به بالای پله‌ها که رسید، لحظه‌ای با برخورد رایحه قوی و آشنای بکهیون در جا متوقف شد!
این عطر قوی...
دستش رو به دیوار گرفت و محکم ایستاد
رد رایحه رو دنبال و در آخر درست پیش روی آخرین درب اتاق های راهرو متوقف شد
با حس قوی تر رایحه بکهیون، مضطرب درب اتاق رو به سرعت باز کرد!
یک پنجره بزرگ درست پیش روی در اتاق قرار داشت.
نور چراغ های باغ نیمهٔ اتاق رو روشن کرده بود...
بکهیون با لباس سفید رنگ و موهای طلایی به هم ریختش، وسط اتاق روی زمین افتاده و پاهای ظریفش رو به سمت شکمش جمع کرده بود.
به سرعت زیر پاش نشست
میتونست رایحه‌های مختلف رو در اتاق حس کنه که متعلق به دو آلفای دیگر حاضر در اتاق  بود، رایحه‌ای شبیه به چوب سوخته!!!
میدونست،رایحهٔ بکهیون از همه قوی تر عمل میکنه، اون هم در زمان هیت!
اما چرا چوب سوخته؟!‌رایحه بکهیون این نبود!
این همون رایحهٔ پیچیده در خونه امگا نبود؟!
همون رایحه‌ای که شب حمله به خونش، جونگ کوک ردش رو احساس کرد
نگاه خمشگینی حواله دو مردی کرد که میدونست دست راست و مشاور هان هیچول هستن.
وقت برای فکر کردن نداشت!
نمیتونست بیشتر از این در برابر گرگ درونش مقابله کنه!
دستش به آرومی روی شونهٔ امگا نشست
میتونست داغی بدنش رو حتی از روی لباس حس کنه
مضطرب از تاثیر زیادی که امگا میتونست روش بذاره، به سرعت دست به زیر بدنش برد و بلندش کرد
+بببک...بکهیون!
چشم‌های امگا بسته و قفسه سینش به شدت بالا و پایین میشد
صورتش سرخ و قطره‌های عرق از گوشه و کنار پیشانیش سرازیر میشدن.
+ببکهیونا!!
خطابش کرد
با لحنی ملتمس
دست بکهیون درست روی سینهٔ چانیول نشست و پارچه پیراهن مردانش رو بین انگش‌هاش مچاله کرد
:االلفا!!
ضربه سختی که گرگ درون بکهیون با خطاب کردنش، وارد کرد، گرگ آلفای چانیول رو با شدت بیشتری برای تصاحب امگا وحشی کرد
از اعماق وجودش غرید
+امگااا
حالا میتونست سخت شدن عضو درون شلوار خودش رو هم احساس کنه!!
باید از اینجا خارج میشدن.
به سختی ایستاد و همون طور که بکهیون رو به سینش چسبونده بود، سمت چهره های وحشت زده ٔ درون اتاق برگشت و با صدایی دو‌رگه اعلام کرد
+به امگای من نزدیک شدین و جسارت کردین! ارباب پارک هرگز این گستاخی و حماقت رو فراموش نمیکنه!!! منتظر تقاص کارتون باشید!!
پیش چشم دو مرد مسن مضطرب، به سرعت از اتاق بیرون زد
دوست داشت برگرده اون دو مرد با دندون‌های تیزش از بین ببره!!
دوست داشت انتقام این طور مظلومانه و ناگهانی در هیت رفتن بکهیون رو بگیره!
لحظه‌ای ایستاد
آیا خودش میتونست در کنار امگا بمونه و به هیتش کمک کنه؟؟!
از پله‌ها به سرعت پایین رفت
به حدی مضطرب و نگران بود که حتی یک لحظه به عدم حضور هیچول در اتاق فکر نکرد!
با پایین رفتن از پله‌ها و محو شدن سایهٔ بلندش در پیچیدگی دیوار، قامت خمیدهٔ یک مرد در کنار ستون نمایان شد!
هان هیچول با نگاهی عصبی به برده شدن امگایی که فکر میکرد بالاخره تونسته به دستش بیاره خیره شد.
تنها یک لحظه‌ برای گرفتن نوشیدنی قصد رفتن به طبقه پایین رو‌کرد و درست لحظه‌ای که نزدیک به پله های آخر بود، قامت و رایحه خشمگین آلفا، پارک چانیول رو‌احساس کرده بود و مجبور به عقب نشینی شد!
قدرت آلفا پارک،سرکوبش کرد

^لطفا ووت دادن رو‌عقب نندازید تا منم بتونم به روتین همیشه سریع و تند آپ کنم مرسی ^

𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ Revenir-----Chanbaek VirsionWhere stories live. Discover now