part 1

244 36 38
                                    

~KOOK' POV~

مثل همیشه داشت تو اینستاگرام میچرخید حوصلش سر رفته بود همینطور بالا و پایین میکرد که یهو چشمش به یه پست افتاد:

مثل همیشه داشت تو اینستاگرام میچرخید حوصلش سر رفته بود همینطور بالا و پایین میکرد که یهو چشمش به یه پست افتاد:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(خیلیی خوبهه اصن با دیدن این به فکرم رسید این بوک و بنویسم)

چند دقیقه گذشته بود و کوک همونطور بی حرکت داشت به اون مرد نگاه میکرد
کوک: من... میخوامش

~Third person pov~

بازم یه روز خسته کننده ی دیگه خودشو با خستگی روی یکی از مبلا پرت کرد
"آهه خسته شدم" سرش و روی مبل گذاشت"روز خسته کننده ایی بود ولی من هنوزم جذابم"

چشمی چرخوند"هیونگ نظرت چیه مثل قدیما امشب بریم بیرون؟ شاید مخ چنتا دخترم زدیم"

"اوک ولی میترسم اون دخترا قبل از اینکه مخشون زده شه از جذابیتم سکته کنن" به تهیونگ نگاهی کرد و خندید"این یه حقیقت"

4 hours later

در حالی که داشتن داخل کوچه پس کوچه های سئول راه میرفتن"امشب خیلی خوب بود هیونگ"

"اره بازم باید از این کارا بکنیم" چشمکی زد

"رسیدیم"  در خونرو باز کرد "نمیای تو؟"  به پسر مو قهویی نگاهی کرد"نه دیر وقته من دیگه برم" سرش و تکون داد"بعدا میبینمت"

"منم همینطور خداحافظ هیونگ"  سرش و انداخت پایین و به راهش ادامه داد

~taehung pov~

داشت قدم میزد ساعت از 12 گذشته بود همه جارو سکوت گرفته بود هیچکس اونجا نبود ولی صدای تایر ماشینی باعث شد برگردم و بهش نگاه کن اون ماشین نبود بلکه یک ون بود

شونه ایی بالا انداخت و به راهم ادامه داد یکم که جلوتر رفتم احساس کردم که اون ون داره بهم نزدیک تر میشه تندتر قدم برداشتم و خیلی سریع به داخل یه کوچه رفتم ولی با دیدن اینکه راهی نیست خواستم برگردم که اون ون اومد جلوی کوچه و چند نفر ازش پیاده شدن

"شما کی هستین؟"

اون ادما بدون هیچ حرفی به سمتم حجوم اوردن  سعی کردم خودم و نجات بدم ولی دیگه راه برگشتی نبود اونا گرفته بودنم و لحظه ایی بعد بی هوشم کردن

Tomorrow

با بی حالی چشمام و باز کردم چند ثانیه طول کشید تا به خودم بیام و بفهمم داخل اتاق خودم نیستم و در چند ثانیه تمام اتفاقای دیشب یادم اومد و سریع نشستم روی تخت

و به دور و برم نگاه کردم یکم برام عجیب بود چون همیشه داخل فیلما دیده بودم وقتی یکی رو میدزدنش به جاهای ترسناکی میبردنش ولی الان اینجا...

خیلی دلباز و روشن بود؛ از روی تخت بلند شدم و تصمیم گرفتم که برم بیرون

اروم رفتم سمت در و بازش کردم که ناگهان با دیدن فظای بیرون خشکم زد"وا د فاک اینجا... خیلی قشنگه!"

تصمیم گرفتم از پله ها برم پایین رفتم سمتشون و در حالی که به فضای اطرافم نگاه میکردم از پله ها پایین میومدم و قبل از اینکه به اخرین پله برسم به جلوم خیره شدم

یه پسر؛ یه پسر با موهای مشکی و لباسی بنفش در حالی که یه بوم نقاشی به همراه قلمو و رنگ هایی که کنارش بود در حال کشیدن نقشی بود کنجکاو شدم پس تصمیم گرفت تا صداش کنه

"ببخشید؟" اون پسر سرش و بالا گرفت؛ چشمای قشنگی داشت"اوه بیدار شدی؟ " لبخندی زد

"تو میدونی من کجام؟ تنها چیزی که میدونم اینه که دیشب من و به زور اوردن اینجا"

"نه ولی منم الان چندین ساله اینجا زندانیم" پسر مو مشکی گفت

"چی؟! یعنی اینجا هیچ راه فراری ندار؟" به پسر نگاه کرد"شاید یا شایدم نه... "
نگاهی به پسر نگران کرد"اینارو ول کن نظرت درباره ی یکم موسیقی چیه؟ "

"منظورت چیه؟"

پسر با اشاره کردن به گوشه ایی از سالن باعث شد تا توجه تهیونگ جلب بشه و با دیدن یه ترومپت چشماش گرد بشه

برگشت سمت پسر"تو از کجا میدونی که من بلدم؟"

"راستش اون کسی که مارو اینجا زندانی کرده گفت" پسر مو قهوه ایی شونه ایی بالا انداخت و سمت ترومپت رفت و برش داشت؛ نگاهی به اون پسر مرموز کرد"راستی من هنوز حتی اسمتم نمیدونم"

"ام من جونگ کوک؛ جئون جونگ کوک میتونی کوک صدام کنی"

"منم تهیونگم میتونی ته صدام کنی"

"میدونم" پسر گفت که باعث شد تیهونگ ابرویی بالا بندازه اون پسر خیلی عجیب بود ولی تصمیم گرفت سوالی نپرسه سمت ترومپت رفت و برش داشت و بعد از یک نگاه دوباره به پسر شروع کرد به نواختن اهنگی که به تازگی یاد گرفته بود

جونگ کوک با درخششی که در چشماش مشخص بود به اون پسر نگاه میکرد
دستای کشیدش؛ موهای بهم ریختش؛ همه چیز زاد از حد جذاب بود چیزی که قلب کوک تحملش و نداشت

بعد دقایقی ته ترومپت و کنار گذاشت و به پسر مو مشکی نگاه کرد"الان باید چیکار کنم؟ "

"زندگی" به پسری که پوکر شده بود نگاه کرد و خندید دستش و جلو برد و قلموی رنگی شده رو به نوک دماغ پسر زد که دوباره خندید"شبیه دلقکا شدی"

پسر قد بلند به خودش اومد"هی سرده؛ چرا این کارو کردی؟ حالا که اینطوره منم میکنم؛ وایسا!" و ثانیه ایی طول نکشید که کوک پا به فرار گذاشت و تهیونگ هم به دنبالش افتاد



♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب این استارت بود و کم بود ولی از پارتای بعدی همه چیز شروع میشه

امیدوارم خوشتون بیاد

L♡U

aestheticWhere stories live. Discover now