part 2

149 25 7
                                    

~ third person pov ~

"ولم کننن!"

جونکوک همونطور که از دست تهیونگ فرار میکرد گفت و تهیونگ سرعتش و بیشتر کرد و گفت: "تقصیر خودته منم باید رنگیت کنم"

کوک چشماش و باز و بسته کرد: "مگه بچه دوساله ایی مرتیکه" سرعتش و بیشتر کرد و سریع از پله ها بالا رفت و تهیونگ هم همینطور که دنبالش میرفت گفت: "اصن بچه ی دوساله خودتی"

کوک لعنتی فرستاد سرش و بالا اورد... "جیمین! کمککک" سریع رفت و پشت جیمین قایم شد

تهیونگ رسید بالا خواست کوک رو بگیره که جیمین دستش و گذاشت رو سینش "به چه حقی افتادی دنبالش؟ " با یه اخم برگ ریزون گفت؛ تهیونگ یه نگاه به پشت جیمین انداخت و کوک رو دید که داره براش زبون در میاره ابرویی بالا انداخت و برگشت سمت جیمین"مشکلش چیه؟ اصن مگه این پسر خرگوش نما هم مثل من دزدیده نشده؟ "

"هییییی" کوک با یه اخمی که خیلی کیوتش میکرد گفت و جیمین برگشت سمت من"چون اون رئیس... " جونکوک پرید وسط حرفش و گفت"چون من رئیس بخش اداره ی سرویس بهداشتی های این خونم"

بعد چند دقیقه سکوت بخاطر این حرف سنگین کوک جیمین برگشت سمت کوک و کوک بهش اشاره کرد که چیزی نگه بعدم برگشت سمت تهیونگ که هنوز تو حرفش مونده بود و فاکی زیر لب گفت"اممم خب تهیونگ این جیمینه و جیمین اینم تهیونگ"

تهیونگ و جیمین به هم نگاه کردن کوک داشت فکر میکرد چطوری جو سنگین بینشون و از بین ببره پس با فکری که به سرش زد سریع رفت بالا منبر "لیدیز اند جنتلمن طبق تصمیم خیلی فوق العاده ایی که خودم گرفتم پیش به سوی یه شب پسرونهه" و به جیمین و تهیونگ پوکر نگاه کرد


~Jin pov~

امروز مثل همیشه از خواب بلند شدم و روتین صبگاهیم رو انجام دادم و اماده شدم کلید و برداشتم و رفتم سمت ماشینم تا برم سمت کمپانی داخل راه به تهیونگ زنگ زدم "مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد" این جمله ایی بود که چندبار شنیدم.

برام عجیب بود چون تهیونگ همیشه گوشیش و جواب میداد؛ رسیدم و از ماشین پیاده شدم چندتا کارمند و دیدم که بهم سلام کردن و منم سری تکون دادم رفتم سمت اتاق تهیونگ در و باز کردم"دونسنگ کوچولو چرا جواب... "وایسا تهیونگ اونجا نبود ولی اون امروز باید میومد یعنی مرخصی گرفته؟

اومدم بیرون و راهم و کج کردم سمت اتاق پی دی نیم باید میفهمیدم قضیه چیه در زدم و وقتی که جواب داد در و باز کردم.

" اوه جین چیزی شده؟ " چشمی چرخوندم و در و بستم و رفتم سمتش "تهیونگ هنوز نیومده؟" نشستم رو مبل"نه... باید دوساعت پیش میومد امروز باید رو موزیک جدید کار میکرد" اخمی رو صورتم نشست"اون واسش خیلی مهمه که همه چیز سر وقت باشه؛ به شما چیزی گفته؟ "بلند شدم و رفتم سمت میز" نه اصلا خبری ازش ندارم جین"

دیگه کم کم داشتم نگران میشدم"شاید سرما خورده من میرم دنبالش" بعد خدافظی رفتم سراغ ماشینم سوارش شدم و راه افتادم سمت خونه ی تهیونگ تو راه بازم چندبار بهش زنگ زدم ولی بازم همون صدای رو مخ پخش می شد بعد نیم ساعت بلاخره رسیدم

بعد پارک کردن ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه زنگ زدم و منتظر موندم ولی کسی در و باز نکر دوباره زنگ زدم بازم اتفاقی نیوفتاد دوباره و دوباره و دوباره اون خونه نبود... پس کجا رفته بود؟ اون همیشه اگه میخواست بره جایی به من میگفت... نکنه اتفاقی برای دونسنگ کوچولوم افتاده؟

~third person pov~

بعد یه ربع رانندگی بلاخره به مکان مورد نظرم رسیدیم "خب پیاده شین رسیدیم" پیاده شدیم و یه نگاه به جیمین و تهیونگ انداختم"اینجا جای خیلی خفنی بود که میگفتی؟ "تهیونگ با حالت پکری در حالی که به شهربازی نگاه میکرد گفت.

" اره خیلی خفن نیست؟ " به جیمین یه نگاه انداختم که تایید کنه در اصل از اون نگاها که اگه تایید نکنی میندازمت جلوی بم؛ چشمی چرخوند و عرق الکی پیشونیش و پاک کرد"اره... خیلی خفنه" سرم و تکون دادم و دست دوتاشون و گرفتم"پیش به سوی شهربازی"

~3 hours later~

بعد سه ساعت بازی کردن با تمام وسایل شهربازی تصمیم گرفتیم به چرخ و فلک بریم داشتیم میرفتیم که کوک دستم و کشید و به یه سمت اشاره کرد"این تلارو؛ خیلیی خوشگلن بیاین یکی بگیریم! " و برگشت سمت تهیونگ و جیمینی که به افق خیره شده بودن

پوکر شدم و سه ته تل(طل؟) برداشتم و گذاشتم رو سرمون "خیلی کیوت شدین" با خنده و گفتم و به صورت پکرشون نگاه کردم

رسیدیم به چرخ و فلک و بعد دادن بلیطا سوار یه کابین شدیم و چرخ و فلک راه افتاد هیچکس حرف نمیزد جو سنگینی شده بود تا اینکه"میتونم یه سوال بپرسم؟ "تهیونگ و پرسید و من سری تکون دادم" تو گفتی که داخل اون عمارت زندانی ولی الان چطوری اومدیم بیرون"چشمام تا اخرین حد باز شد یعنی نمیتونستی سوتی ندی؟ خودم و جمع و جور کردم گفتم"امم منظورم از لحاظ روحی بود... اره روحی" گند زدم"خب الان که میتونیم بیایم بیرون چرا فرار نمیکنیم؟ "بهتر از این نمیشد.

"چون که... چون که اون حواسش به ما هست افرادشو میفرسته تا ما رو تعقیب کنن و این یعنی هیچ راه فراری نیست" با دیدن اینکه انگار تهیونگ راضی شده بود سری تکون دادم و بعد لعنتی که فرستادم سرم و به شیشه ی کابین تکیه دادم

امروز چندبار لعنت فرستاده بودم؟

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

های

لپ های قرمزش را در لباسش پنهان میکند*

بخاطر تاخیری که داشتم ایم سو ساری

دلیلم نداره فقط تو فیکام غرق شده بودم😂

وت و کامنتاتون باعث میشه انرژی بگیرم☆

L♡U

aestheticDove le storie prendono vita. Scoprilo ora