part 5

138 19 89
                                    

~jimin pov~

چشمام رو باز کردم؛ یه روز تکراریه دیگه مثل هر روز از سرجام بلند شدم و به طرف دسشویی رفتم بعد انجام روتین همیشگیم کلید و برداشتم از خونه اومدم بیرون و به سمت خونه ی جونکوک حرکت کردم

اون این خونه رو برام گرفت تا راحت باشم چون قبل از این من با اون زندگی میکردم ولی الان هروقت که بخوام میتونم اونجا هم بمونم ولی من تنهایی رو ترجیح میدم مثل همیشه...

طی این سال ها جونکوک خیلی به من کمک کرد و همیشه پیشم بود مثل یک خانواده؛ کمی سکوت کرد و به فکر فرو رفت"خانواده" چیزی که از دستش داده بود و دیگه نمیتونست تجربش کنه

سعی کرد مثل همیشه خودشو بیخیال جلوه بده؛ بی احساس دقیقا مثل کسی که همه میشناختنش ولی سخت بود خیلی سخت بعد دقایقی به عمارت بزرگ جئون رسید و از ماشین پیاده شد

~third person pov~

تهیونگ اروم دستش و برد جلو اون خیلی وسوسه انگیز بنظر میرسید یه بار که اشکالی نداشت نه؟ دستش و نزدیک تر برد داشت لمسش میکرد که یهو"آخ؛ چته وحشی"

به کوک نگاه کرد که با حرص زده بود رو دستش" بهت گفتم یکم صبر کن تا بقیه هم بیان یعنی انقدر سخته که به غذا ناخونک نزنی؟ "

پسر مو مشکلی اخماش تو هم رفت و دست به سینه با حالت قهری گفت"مگه کی قراره بیاد اینجا؟ " به جونکوک نگاه کرد" مثل همیشه جیمین ولی یه نفر دیگه هم قراره بیاد"

"کی؟" پسر مو قهوه ایی اومد جوابش و بده ولی با یاد اوری اینکه تهیونگ؛ نمیدونه اون کیه و کسیم که قراره بیاد نمیدونه که تهیونگ نمیدونه لعنتی به خودش فرستاد حالا باید چیکار میکرد؟ کنسلش میکرد؟

با صدای زنگ از افکارش درومد زیر لب"فاکی" گفت حالا باید چیکار میکرد؟ اگه لو میرفت چی؟ اصن چرا باید یادش بره که یکی دیگه هم تو این خونه ی لعنتی هست که از جریان خبر نداره و همش فقط یه دروغه؟

با صدای قدمایی که شنید به خودش لرزید اروم بلند شد و به جلوش خیره شد"سلام جئون"

~flash back a few minutes ago~

از ماشینش پیاده شد و سمت در رفت خواست زنگ بزنه ولی با حس اینکه کسی کنارش وایساده متوقف شد "خیلی وقته ندیدمت پارک" اون صدای لعنتی تو گوشام پیچید

"از کی تاحالا برات غریبه شدم که حتی جوابمم نمیدی؟" اخم کردم و بازم بهش نگاه نکردم"اینجا چی میخواید؟ " سعی کردم عادی باشم ولی اون اینجا بود"باید باهاش درباره ی یه سری مسائل صحبت کنم"

صداش؛ مثل همیشه بَمه یهو به خودم اومدم لعنت به من بی جنبه " دربارش بهت گفته نه؟ اون از هویت شما خبر نداره مراقب باشید" ابرویی بالا انداخت و من زنگ و زدم کنار اون بودن باعث میشه ندونم که کی هستم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 23, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

aestheticWhere stories live. Discover now