PART 13

725 120 53
                                    


كنترل اوضاع بطور كامل از دست جيمين خارج شده بود.
براي همين تصميم گرفت اخرين راهي كه براش باقي مونده بود رو هم امتحان كنه، هرچند به نظرش خيلي تحقير آميز بود.
تونسته بود از يكي از سايت هاي ممنوعه وسايل مورد نيازش رو تهيه كنه و بعد از ١٠ روز وقتي بسته‌ش رسيد بالاخره وقت اجراي تصميمش هم رسيده بود.
اول از همه در اتاقش رو قفل كرد و پرده هاي اتاقش رو كشيد.
نفس عميقي كشيد و دونه دونه لباس هاش رو از تنش در اورد و برهنه روي تخت نشست.
نيم نگاهي به ديلدوي بنفش روبه روش انداخت و لبش رو گاز گرفت.
سعي كرد به ياد بياره كه اون شب يونگي چطور دخول رو شروع كرده بود...
هرچند نيازي به ياداوري نبود چون اونقدر اون شب رو با خودش مرور كرده بود كه حفظ بود.
نفسشو بيرون داد و اروم روي تخت دراز كشيد
نگاهش رو به سقف سفيد داد.
يكم از روان كننده رو توي دستش ريخت و اروم دست كوچيكش رو بين پاهاش برد و انگشتاش رو روي سوراخش به حركت در اورد.
يكم كه با سوراخش ور رفت سعي كرد به تقليد از يونگي انگشت اولش رو وارد خودش كنه.
اخماش از سوزش رفت توهم ولي سعي كرد با كشيدن نفس عميق خودش رو آروم كنه.
كمي انگشت اولش رو حركت داد و بعد از چند دقيقه انگشت دومش رو وارد كرد كه آخ ارومي از بين لباش خارج شد.
بعد از چند ثانيه شروع به قيچي زدن كرد.
دستاش در مقابل دستاي يونگي مثل دست بچه ها بود.
انگشت هاي يونگي كاملا سوراخش رو پر ميكردن ولي انگشتاي خودش رو به زور ميتونست حس كنه.
اخمي از ياداوري يونگي كرد و زير لب فحشي بهش داد.
بعد از ده دقيقه كه تقريبا اماده شد، ديلدوي بنفش رنگ رو برداشت و با روان كننده حسابي روونش كرد و سر ديلدو رو روي سوراخش تنظيم كرد و با فشار ارومي ديلدو رو تا نصفه وارد خودش كرد كه باعث شد جيغ آرومي بكشه.
سريع جلوي دهنش رو با دست آزادش گرفت و نفسش رو حبس كرد.
+لعنتي...
ببين به خاطر يه شب چطوري دارم خودمو بفاك ميدم.
مردشورت رو ببرن يونگي.

بعد از كلي بد و بيراه گفتن به يونگي بالاخره به ديلدو عادت كرد و ديلدو رو تا اخر وارد خودش كرد و چند ثانيه صبر كرد و بعد همونجور كه از يونگي ياد گرفته بود، دنبال پروستاتش گشت.
حس و حال عجيبي داشت.
نميتونست انكار كنه كه خوشش اومده و داره لذت ميبره.
ترجيح ميداد خودش خودش رو به فاك بده تا يه غريبه اين كار رو بكنه.
ولي بازم دلش گرماي بدني رو ميخواست كه بدن برهنش رو احاطه كنه.
دلش زمزمه هاي گرمي رو زير گوشش ميخواست.
دلش داغي عضوي رو ميخواست كه توش ضربه بزنه.
با حس لذت غيرقابل وصفي متوجه شد كه پروستاتش رو پيدا كرده.
سرعت ضربه هاشو به اون نقطه بيشتر كرد و تك و توك ناله هاي ظريفي از بين لباي پفكيش خارج ميشد.
با حس گرمايي زير شكمش متوجه شد كه نزديكه.
آه بلندي كشيد و با فرياد زمزمه كرد:
+يونگيييي محكمتررررر
آههههههه

و با اخرين ضربه با شدت زيادي رو شكم خودش ارضا شد و دستاش بي حال دو طرفش افتادن.
اينقدر گيج بود كه حتي ديلدو رو از تو خودش در نيورده بود.
بعد از چند دقيقه كه تازه هوشيار شد با ياداوري لحظه ي ارضا شدنش سرخ شد و با حرص بالشت زير سرش رو به سمت آينه ي روبه روي تختش پرتاب كرد و با عصبانيت فرياد زد:
+مرتيكه عوضيييييييييييي
ازت متنفرممممممم ميننن فاكينگ يونگيييييييييي

Unexpected Love |Yoonmin|Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon