Part3

27 3 0
                                    

پارت سه
آیدا_خیلی خوش گذشت..خب من دیگه برم
_فردا میبنمت
آیدا_کجا؟
چشمکی زدم_سینما
آیدا_اووه حتما بیبی
خندیدمو گفتم_مراقب خودت باش
آیدا_توهم همینطور خانم کوچولو
بعد خدافظی سوار ماشینش شدو رفت،زل زدم به مسیر رفتنش کوچه خلوت بود،درو بستم
و رفتم داخل خونه،چقد سکوت،چقد زود دلم برا ایدا تنگ شد
گوشیمو برداشتمو پیام دادم
_رسیدی خبربده
نشستم رو مبل،این معین کثافت که جوابمو نداد،یدفعه گوشیم زنگ خورد از جام پریدم
حلاللل زاده خود معین بود
اخم کردمو بعد کمی تاخیر جوابش دادم
_الو
باصدا گرفته ای گفت_سلاام بر آریسان خانم
نگران شدم ولی به لحن سردم ادامه
_سلام
معین_قهری؟
جواب ندادم که گفت
معین_آریسان
_بله
معین_بله؟؟؟بجا جانم؟
_معین حوصله ندارم
معین_حق داری ولی میذاری توضیح بدم؟
_باشه
معین_صبح که بیدارشدم بدنم بدجووووری کوفته بود،تا ظهربدنم کوفته بود،قرص خوردم کمی بهترشدم یهو حالم بدترشد و به وحید گفتم اونم اومدو منو برد بیمارستان،حالم افتضاح بود اریسان گوشیم باهام نبود،بهم سرم وصل کردن و همین چند دقیقه پیش مرخصم کردن تا اومدم گوشیمو چک کنم تماساتو دیدم،ببخشید قشنگ داداشی
نگران گفتم_الان خوبیی؟؟تنها که نیستی؟؟
معین_نه جونم وحید پیشمه تنها نیستم
_خدارشکر،راستی ایدا پیشم بود
معین_عه بابا کجا بود
با قیافه جمع شده ای گفتم_با بهاره جونی نم کجا رفته
قشنگ صداشو شنیدم که اروم گفت_زنیکه چندش
خندیدموگفتم_خب کارب نداری؟
معین_نه گلم مراقب خودت باش
_تووهم همینطوور بای
معین_باای
با دیدن تماس از دست رفته بابا تعجب کردم و زنگ زدم بش
بابا_کجایی؟
_خونه؟
بابا_با کی حرف میزدی؟
_معین
بابا_خواستم بگم مامان بهاره خیلی اصرارکرد امشب بمونیم،گفتم ایدا پیشته تنها نیستی
_ها اره اره
بابا_نمیترسید که؟
_نه
بعد از خدافظی قطع کردم و مات موندم ،امشب تنهام یاخدا
ساعت ۱۲شب بود
ایدا زنگ زد و گفت که رسید خونه منم خیالم راحت شد،خونمون سکوت بدی داشت
اولین باربودتنها میمونم...بغضم گرفت،الهییی زلیل شی بهارههه بابامو ازم گرفتی معینو ازم دور کردی همش بخاطر وجود تویه نحس بود نمیدونستم چیو بشکونم عصبانیتمو روش خالی کنم
همه چی گرون قیمته،رفتم تو اشپزخونه و ی لیوان دراوردم و انداختمش ،صدا شکستنش ارومم کرد ولی یذره ترسیدم ی کاسه شیشه ای هم گرفتم و بازم شکوندمش از اشپزخونه دراومدم،با دیدن عکس منو معینو بابا و بهاره حرصم گرفت،رفتم ماژیک اوردم صورت بهاره رو خط خطی کردم
یهو زنگ خونه به صدا اومد،ینی کی میتونه باشه؟
ایفونو برداشتم با صدای لرزونی گفتم_کیه؟
کسی جواب نداد،کسیم جلو دوربین نبود،بزاقمو بزور قورت دادمو رفتم دویدم سمت طبقه بالا و خودمو پرت کردم تو اتاقم درو محکم بستم،بازم بهاره رو نفرین کردم،گوشیممم اون پایین جاموند
از اتاق زدم بیرون و بدو از پله ها رفتم پایین یدفعه برق رفت جیغ زدم و اشکم دراومد
خدایااا من میترسممم کاش ایدا نمیرفتت کاش بابا میومدد روم نمیشه بگم تنهامو ایدانیس
وسط پله ها نشستم اروم گریه کردم حالا چکارکنم،چشام داشتن گرم میشدن یهو صدا یچیزی
شنیدم انگار تو اشپزخونه بود قشنگ حس کردم بدنم یخ بست از ترس نمیتونستم تکون بخورم نکنه بختک باشه؟؟چندبار ایت الکرسی خوندمو چشامو بستم....
اروم چشامو بازکردم رو پله ها خوابم برده بود اخخخ گردنم چقد دردمیکنه
اروم از جام بلندشدم ،داشتم پایین میرفتم یدفعه برقا اومد ارامش گرفتم و به ساعت نگاکردم
پنججج صبح بود!داشتم میرفتم سمت گوشی که صدایی اومد با وحشت سمت پله هارو نگاکردم
که چند نفربودن و تو دستشون جعبه های طلای بهاره بود،دزددددددد
جیغ زدم گوشیمو برداشتم با همون وضعم از خونه زدم بیرون هوا هنوز تاریک بود
با گریه میدویدم نمیدونستم کجا برم ،با هودی قرمزم بودم و شلوار لی از موقعی که منو ایدا رفتیم بازار درش نیوردم هوا خیلییی سرد بود کلاگذاشتم روسرم و گوشیموبغل کردم
تا چشمم ب نیمکته افتاد زود خودمو انداختم روشو ولوشدم،گوشیمو دراوردم و با عصبانیت به بابا زنگ زدم ،بلاخره جوابم داد باصدای خابالویی گفت_الو
_خوش میگذرههه؟؟
بابا_چی میگی چیشده که این موقع زنگ زدی
_آیدا رفت خونشون و من تنها موندم
بابا_خب؟؟
_خب به جمالم بگم دزد اومد خونمون هم میگی خب؟؟
یدفعه صداش نگرانو بلندترشد
بابا_چچچ چییی دزد؟؟چطوریی کجاییی چیشدهه
_الان تو پارکم هوا کم کم داره روشن میشه

🤍تا آخرش باهمیم_We will be together until the end🤍Where stories live. Discover now