" 𝐌𝐲 𝐊𝐢𝐧𝐠 "

207 38 19
                                    


" اعلیحضرت! " خدمتکار فریاد کشید.

جونگکوک در حالی که روی تخت فوق‌العاده راحتش میچرخید، غر غر کرد. پدرش تازه یکماه پیش فوت کرده بود.
" چی میخوای سئون یو! " جونگکوک با گله گفت.

اون حالا حالا ها باید به این شکل صدا شدن عادت میکرد، با مرگ ناگهانی پدرش، به تازگی هجده سالش شده بود؛ درواقع بهترین زمان از بزرگسالیش برای حکومت کردن. الان، اون پادشاه جدید بود. پادشاه گُلدرنیا! یک کشور طلایی... نه حالا طلا! ولی خیلی ارزشمند و امن.

" شما رو میخوام اعلیحضرت! ما داریم برای مراسم سنتی «چِک آپ» آماده میشیم "

" ولی من هنوز عزادارم! " کوک بهونه آورد. اون الان پادشاه بود؛ پس چرا باید از چنین قانونایی پیروی میکرد وقتی میتونست تغییرشون بده؟ اون حتی دلتنگ پدرش هم نشده بود و آرزو میکرد که باباش از اون دنیا برمیگشت تا مدام ریخت این آدمارو در طول روز نبینه و باهاشون روبه رو نشه.

" م-من متأسفم اعلیحضرت... فقط اونو گفتم تا حواستون باشه، ولی ما باید.. اونایی که تو طبقه پایین هستن رو بررسی کنیم.."
جونگکوک به تقلید از خدمتکار، قسمت های آخر حرفشو که مربوط به ومپایر ها میشد به آرومی زیر لب، پچ پچ کرد.

جونگکوک نمیدونست که معامله ی بزرگ چی بود.
پس با خودش فکر میکرد چی میشد اگه اون خون آشام های لعنتی غذا نمیخوردن؟ و چه نیازی به اونها دارن وقتی که زندانین؟ باید اونهارو بکشن تا بمیرن.

"خب...! دنبال دردسر نیستم و نمیخوام که سرزنش بشم" و در نهایت اینجوری خودشو قانع کرد.

~

اونا تو سیاهچاله قدم میزدن و صدای ناله و خراش های آرومی رو میشنیدن، جونگکوک به سمت یکی از خون آشام ها رفت؛ حس انزجار از حالت چهرش هم خونده میشد.

" خ -‌ خون " یکی از اون خوش آشام ها ناله کرد.

اما جونگکوک نادیدش گرفت و از کنار اون موجود چندش رد شد. مردی رو دید که به سمت همون خون آشام میرفت و‌ اونو به خودش نزدیک کرد و از جونگ کوک دور نگه داشت. کوک به یاد آورد که بهشون گفته بود نباید باهم تماس فیزیکی داشته باشن!

" اعلیحضرت، اون مرد یکی از زندانی های جدیده "
نگهبان گفت. و باعث شد که مرد از میان سالن به جونگکوک خیره بشه.

"دوست نداری که گوش کنی ها؟؟ باید قوانين رو بهت یاد بدن؟"
زندانی های بی مصرف لعنتی! کوک با اخم روی صورتش فکر کرد.

"اوه لطفا..! شما انسان های ضعیف هیچ کاری نمی تونین انجام بدین تا از نظر جسمی به من آسیب برسونین! من می تونم ‏بکش-"‏

" ساکت شو ورنون! " یه خون آشام جدید حرفشو قطع کرد.

جونگکوک صدای بم دیگه ای از سلول شنید.

I Demand It | Taekook (Persian translation)Where stories live. Discover now