" 𝐃𝐞𝐬𝐢𝐫𝐞 "

103 35 16
                                    


تهیونگ، جونگ کوک رو محکم نگه داشت و اصلا نمیخواست که اینجوری و تو این شرايط رهاش کنه، سرشو رو شونش گذاشت، کمی احساس سرگیجه می کرد. با شنیدن اینکه خون آشام های دیگه متوجه کوک شدن، سرش رو به سرعت بالا آورد. بدشانسی پشت بدشانسی! اونها بوی خونش رو حس کرده بودن!

"خون آشام های اینجا...گرسنن...اونا متوجه بوی تو شدن!!"

تهیونگ با خشونت زمزمه کرد و عملا کلماتشو تو گوش جونگکوک گفت. اون به شدت نیاز داشت که عصبانیتشو از کار احمقانه ای که کوک انجام داد خالی کنه. یک موجود مازوخیست، اون دقیقا چه نقشه ی بچه گانه ای بود که تو سرش داشت؟

"بذار بیان، نگهبا-" جونگکوک شروع کرد.

"اون نگهبانا چه غلطی میتونن بکنن!!؟ یه حیوون وحشی وقتی به دنبال طعمه میره 10 برابر قوی تر از همیشست." خون آشام حرف کوک رو قطع کرد. چقدر اوضاع میتونه بدتر بشه؟ چه کوفتی به آدما یاد دادن؟ اینکه اونا شکست ناپذیرن؟ باید زودتر یاد بگیرن که نگهباناشون هم انسانن! با همون مقدار توانایی- یکی مثل خودشون!
تلاش ادما برای مبارزه با خون آشام هایی که گشنه ان،  یجورایی توهین به خودشونه!

جونگکوک به مرد نگاه کرد، درواقع اهمیتی نمیداد. تو ذهنش اون دست نیافتنی بود. هیچ کس جرئت دست زدن به شاهزاده رو نداشت- در غیر این صورت اونا مرده بودن! خون خوارای احمق. همیشه فکر میکنن که اجازه هر کاری رو دارن اما در حقیقت اون جونوارا هیچ چیزی ندارن.

" به هر حال اینو وارد کله ی پوکت کن آدمیزاد و الان  منتظر باش تا خورده شی. " تهیونگ با خشم گفت.

" اگه گرسنه هستن، نباید ضعیف باشن؟! "

"وقتی که داری از گرسنگی میمیری، مغزت کار نمیکنه و درواقع تبدیل به یه حیوون میشی. همه‌ی چیزی که میتونی بهش فکر کنی، وعده غذایی بعدیته. اگه ندونی دفعه بعد کی بتونی شکمتو سیر کنی ولی غذا همونجا جلوی چشمات باشه، به خاطرش دعوا راه نمیندازی؟ "

جونگ کوک به حرف هاش گوش میداد، اگرچه خون آشام ها منزجر کننده بودن. نمی‌تونست بگه که یه خرده کنجکاو نیست، می‌خواست از چیزهایی که ازش اطلاع نداشت سر در بیاره، اما کنجکاوی همیشه تبدیل به دشمنت میشد.

"چرا ما انسان هارو نمیکشین، اگه اینقدر قوی هستین!؟"

مرد خون خوار بهش خندید و از زیر چشم بهش نگاه کرد. احمق تر از اون چیزی بود که فکرشو می کرد.! تمام اون تشریفات و زرق و برق های فلزی و شاهانه چیزی نبودن جز یه نمایش هوشمندانه تا چشم همه رو از حماقتی که پشت پرده وجود داشت ببندن. انسان..! اوه! چقدر اون موجوداتِ ضعیف رو تحقیر می کرد. به راحتی کشته میشن. به راحتی پرورش داده می شن. روز به روز تعدادشون بیشتر می شه و چپ و راست رشد می کنن و میزائن. کی قراره یاد بگیرن؟ به هر حال- به من چه! غذای بیشتر برای ما!

I Demand It | Taekook (Persian translation)Where stories live. Discover now