His body

727 147 20
                                    

نگاه جدیش رو روی تک تک افراد چرخاند و در آخر روی چهره یونگی و تهیونگ قفلش کرد. دو مرد در سکوت گوشه ای ایستاده بودن و به مرد های هیکلی و ترسناکی که برای حمله امروز آماده شده بودند، نگاه میکردند.
آن مرد ها جوری هیکل گنده کرده بودند که کارآگاه و دستیارش در کنار آنها، حکم فیل و فنجان رو داشتند.
_ مین
محکم کارآگاه رو صدا کرد و باعث شد مرد، سمتش برگردد.
به مرد اشاره زد تا سمت اش بیاید، و کارآگاه در حالی که زیر لب غرغر میکرد سمت افعی رفت.
_ چیه؟
جیمین بخاطر لحن تند و بی حوصله یونگی، چشمی چرخاند و گفت:
_ قبل از اینکه برین اینو بپوشین
به جی‌کی نگاه کرد و جونگ کوک فورا جلیقه های ضد گلوله رو آورد.
_ قراره جلیقه ضد گلوله بپوشیم؟!
تهیونگ با تعجب و هیجان پرسید و جیمین با لبخند تایید کرد.
_ واو! اولین باره جلیقه ضد گلوله از نزدیک میبینم. اخه فقط مامور های ویژه و دولتی میتونن ازشون استفاده کنن!
تهیونگ با هیجان ادامه داد و افعی با پوزخند گفت:
_ درسته جوجه. ولی برای ادامه نقشه هام بهتون نیاز دارم. پس سریع اینا رو بپوشین و آماده بشید.
دو مرد سری تکان دادند و به سر جای قبلی شون برگشتند تا جلیقه هارو به تن کنند.
تهیونگ پالتو کِرم رنگش رو درآورد و دست جی‌کی که کنارش ایستاده بود داد. جونگکوک، اول با تعجب به پالتویی که توی بغلش انداخته شده بود نگاه کرد و بعد با دیدن تهیونگی که در حال خارج کردن بافت قهوه ای رنگش بود، به سرفه افتاد.
تهیونگ بدون توجه به سرمای هوا و نگاه خیره افراد گنگ، بافت رو هم طرف جونگ کوکی که فاصله ای با خفه شدن نداشت، انداخت. بخاطر کَندن لباسش، موهاش بهم ریخته بود و روی چهره اش پخش شده بود. کمی سرش رو به طرفین تکان داد تا موهای سِمجش رو از روی صورتش کنار بزند.
تمام این مدت جونگ کوک با چشم های گرد شده و دهان نیمه باز، بدون شرم به بدن گندمی رنگ دستیار خیره شده بود و با دیدن موهای سیاه رنگ مرد که توی هوا تاب میخورد، حس کرد قلبش یک ضربان جا انداخته است...!
جونگ کوک، پلک ها رو روی هم فشار داد تا حواسش جمع شود. وقتی به خودش آمد، تازه متوجه نگاه خیره افراد به اندام نیمه برهنه تهیونگ شد. اخمی کرد و مقابل تهیونگی که مشغول پوشیدن جلیقه بود، ایستاد تا مانع دید بقیه شود. با اخمی ترسناک سمت بقیه برگشت و تا متوجه شون کند دست از خیره شدن به دستیار بردارند.
با اخمی که نشانه تمرکزش بود، جلیقه رو به تن کرد و بافت قهوه ای رنگش رو، رویش پوشید.
با لبخند از جونگ کوک بخاطر نگه داشتن لباس هاش تشکر کرد و پالتو اش رو پوشید.
حالا نوبت کارآگاه جوان بود که جلیقه ضد گلوله اش رو بپوشد.
جیمین از فاصله نسبتا دوری از یونگی ایستاد و به مرد چشم دوخت. کارآگاه، بعد از در آوردن پالتو و کت مشکی رنگ اش و دادن آنها به تهیونگ، مشغول باز کردن دکمه های پیراهن مردانه سفیدش شد.
جیمین با هیجانی که زیر پوستش میخزید، لبش رو گزید و منتظر به یونگی، نگاه کرد.
اینکه منتظر دیدن بدن برهنه کارآگاه بود....عادی بود؟
دکمه ها یکی پس از دیگری باز شدند و کم‌کم بدن سفید و-از نظر جیمین- براق کارآگاه مقابل چشم های حریص افعی قرار گرفت.
لبخندی که از طریق گاز گرفتن لب هاش روی صورتش بود، با دیدن بالاتنه برهنه کارآگاه، محو شد و با دهانی نیمه باز به یونگی نگاه کرد.
انگشت هاش برای لمس پوست سینه و شکم کارآگاه، بی طاقت شده بودند. برای کنترل عطشی که به یکباره توی جانش افتاده بود، دست هاش رو توی جیب شلوار تنگش فرو برد و عضلاتش رو منقبض کرد.
فقط با دیدن بدن اون کارآگاه خصوصی، حس میکرد اتفاقاتی توی پایین تنه اش رخ داده...!
نفس عمیقی کشید و از کارآگاه فاصله گرفت و سمت دیگه ای رفت تا چشم هاش به یونگی نیافتد.

༺❈༻
بلو رایتر💙🦋
سال نو مبارک بلوبری های قشنگم❤🎉

میدونم این پارت کوتاه بود...ولی دوست داشتم این قسمت رو توی پارت جدایی آپ کنم🚬

بابت ووت و نظر هاتون ممنونم♡

زینگگگگ🌝👇⭐

Revenge [Yoonmin]~|completed Where stories live. Discover now