part 20 _feeling bad_

58 21 4
                                    

وقتی هیکل مرد رو دید دیگه فکر نکرد و با باز کردن اولین در کنارش  بدون اینکه بدونه اتاق کیه داخل پرید و اروم در رو بست .

خودش رو به در چسبونده بود و گوش میکرد تا اینکه دوباره صدای بسته شدن در رو شنید .
سر خورد و روی زمین نشست . قلبش دیگه با سرعت ۱۲۰ میزد انگار تو مسابقه دو استقامت نفر اول شده اما هیچ حس خوشی نداشت .

با پشت دست گونه های خیسش رو پاک کرد و خواست بلند بشه و به اتاقش برگرده .
_تو کی هستی ؟

صدای خشکی با روشن شدن ناگهانی اتاق سکوت رو شکست .
کیونگ در حالی که خودش رو جمع کرده بود به لوله مشکی رنگ اسلحه نگاه کرد.

مغزش الارم قرمز میزد:بد بخت شدم!
ترسیده بود در حد مرگ اگه لو میرفت حتما اخراج میشد و اینبار علاوه بر چانیول بک رو هم از دست میداد نه نمی تونست باید یه فکری میکرد .

مرد که اسلحه رو سمت اون گرفته بود با تعجب بهش نگاه میکرد . با اینکه او
: اون رو می شناخت اما پرسید:کی هستی ؟نصف شبی اینجا چی میخوای؟

کیونگ من من کرد نمی دونست چی بگه :من ...من ... گوشیم رو اینجا انداختم ...اومده بودم دنبالش
صداش کاملا می لرزید و لوش میداد که داره دروغ میگه با اینحال چیزی نگفت
_چرا تو اتاق من اومدی ؟

هنوز اخمش رو حفظ کرده بود تا لو نره
کیونگ مظطرب زمزمه کرد : یه صدایی شنیدم ترسیدم داخل پریدم

خوب کاملا دروغ نگفت اما راستم نگفت .
مرد روبروش اخم کرد : اجازه نداری اینجا باشی زود برگرد اتاقت
کیونگ که انگار بهش یه چیز عجیب گفته باشی تند تند پاک زد :ها؟

مرد عصبانی تقریبا فریاد زد :گفتم بیرون!
: کیونگ با ترس از جا پرید بعد تعظیم سر سری درو باز کرد و دوان دوان به اتاقش‌ رفت .
در اتاق رو آروم و بی صدا باز کرد و بعد پرت کردن کفش هاش به هر طرف زیر پتوش خزید اینقدر استرس بهش وارد شده زود که قلبش با تمام سرعت به قفسه سینه اش میزد و بعید می دونست بتونه اون شب هم خواب راحتی داشته باشه
   .    
بعد رفتن کیونگ اسلحه اش رو روی تخت پرت کرد و هوف کلافه اس کشید .
مطمئن بود اون بچه بدون اینکه بدونه داره چیکار میکنه خودشو قاطی بازی خطرناکی شده

: دوست نداشت اون پسر رو تو خطر بیشتر بندازه اما مجبور بود نمی تونست به کریس خبر نده چون موقعیت و زندگی خودش تو خطر می افتاد اهی کشید نیاز به کمک داشت
تلفنش رو برداشت بعید می دونست مخاطبش خواب باشه پس شماره اش رو گرفت

بعد چند بوق صدای سرحالش تو گوشی پیچید:الو سهون؟
_نامجونااااا به کمکت نیاز دارم.

کل شب رو با خودش فکر کرده بود به حرفای نامجون و افکار عجیب خودش .
نامجون بهش گفت که باید گزارشش‌ رو به کریس بده البته که باید این کارو میکرد اما عذاب وجدانش میگفت ساکت باشه و حالا دو وجه از خودش با هم زد و خورد داشتن تین بهش التماس کرده بود از اون افراد محافظت کنه ولی حالا باید این قانون نا نوشته رو زیر پا می ذاشت.

به هر حال بعد درگیری های زیاد با وجدانش جلوی در اتاق کریس ایستاده و اخمی از ناراحتی داشت

_متاسفم کیونگسو
زمزمه کرد و تقه ای به چوب بلوط در اتاق زد
_بیا داخل
بزاقش‌ رو قورت داد و داخل رفت.

کریس پشت صندلیش نشسته و با نمایشگر سه بعدیش در حال چک کردن دوربین های مخفی بود
_منتظرت بودم سهون بیا داخل چیزای زیادی برای بحث داریم

سهون متعجب نگاش کرد اما مثل همیشه سکوت کرد تا کریس خودش ادامه بده
_خب می شنوم بگو!

جوری با پوزخند گفت که شکی برای سهون نموند که کریس حتما از همه چیز خبر داره
: با این حال با حالت پوکر که دیگه تبدیل به دیفالتش شده بود جواب داد: دیشب دو کیونگسو با حالت عجیبی داخل اتاق پرید وقتی ازش دربارش پرسیدم واضحا دروغ گفت با توجه به اتفاقات چند روز اخیر به نظر میرسه میخواد به چیزایی که بهش ربط نداره دست پیدا کنه . اما هنوز هدفش برام نامعلومه!

_لعنت بهم متاسفم کیونگسو متاسفم_

بغض بدی تو گلوش افتاد داشت با دستای خودش اون بچه رو به جهنم هدایت میکرد .
کریس واضحا جا خورد:واو پسر واقعا انتظار نداشتم بعد فقط چند دقیقه دیدنش اینقدر عمیقا متوجه واقعیت بشی . ولی بهت برنخوره همه رو میدونستم
سهون با چشم های درشت نگاش کرد: میدونستید؟
کریس پوزخند تحقیر آمیزی زد: بی خیال اوه من اونقدرا احمق به نظر میام تا همه جا دوربین و شنود نداشته باشم

: سهون پنهانی به خودش آفرین گفت که قبلا یه دستگاه مخصوص تشخیص شنود و دوربین مداربسته رو با خودش آورده.  البته نامجون بهش یه اخلالگر شنود هم داده بود تا وقتی میخواد روشنش کنه و با موبایلش صحبت کنه . عملکردش به این صورت که تمامی اصوات رو حذف میکرد و باعث میشد شنود فقط _هیچی_ رو دریافت کنه

: سمت رئیسش برگشت
_من باید چه کاری انجام بدم؟
رئیس به خاطر باهوشیش تحسینش کرد
_کاری نیاز نیست فقط وقتی نیاز شد بهم واقعیت رو بگو سهون هر چیزی رو

اخمش لرزی به تن جاسوس انداخت . لحنش اختار خطرناکی داشت و بهش میگفت بهتره این کارو کنه وگرنه تو دردسر می افته

_______

بازم خودش بود که داشت میز رو میچید اما دیگه نگاش نمی‌کرد معلوم بود که ازش شرمنده شده اما کای خیلی وقت بود دیگه اونرو مقصر نمیدونست و باور داشت هرکسی ممکنه اشتباه کنه اما نمیتونست بازم بهش نزدیک بشه نه بخاطر کیونگ بلکه به خاطر خودش .

به خاطر چیزی که چند وقت بود ذهنش رو مشغول خودش کرده بود متوجه شده بود که خیلی به پسر کوچیکتر جذب شده جوری که همیشه تو فکرشه.
دوست داشت باهاش سرد باشه تا کیونگ کمتر نزدیکش بشه و احساسات کای رو کمتر درگیر کنه کیونگ براش عجیب جالب شده بود و این ترسناک بود
کای دوست نداشت به خاطر موقعیتش این رابطه رو قبول کنه چون به هر حال اون کای وو بود پسر رئیس این سازه پس نباید از خودش همچین چهره ای نشون میداد اون باید با یه دختر ازدواج میکرد و چند تا بچه قد و نیم قد رو درست کنه تا نسل ایندش بتونن از اسمون ها مراقبت کنن . نمیتونست موقعیتش رو به خاطر یه حس بچه گونه بهم بریزه همش همین بود



های گایززز

حالتون چطوره؟

این پارت رو دوست داشتین؟

راستی ده سالگیمون مبارک ")
باورتون میشه ده سال گذشت ؟ با تموم سختی ها بیان باز هم برای مدت طولانی کنار هم بمونیم به هر حال we are one ♡

skyfallWhere stories live. Discover now