🦋یازده: تو پروانه ی منی!🦋

1.2K 225 52
                                    

🦋🦋🦋

-نامجونا... نامجونا...

-این اسم دوست پسرته، شازده کوچولو؟

مرد غول پیکر موهای بلند جین بین انشگتاش گرفت و انقدر محکم کشید تا سر جین به تنه ی درختی که بهش بسته شده بود بچسبه و به قیافه ی بی جونش نگاه کرد:
-بهت میخورد همجنسباز باشی... یعنی مام میتونیم از سوراخت استفاده کنیم؟

دست دیگش سمت باسن جین سر داد و وقتی نرمیش رو حس کرد محکم فشارش داد.

جین کمی توی جاش وول خورد و تلاش کرد با پاهاش مرد رو عقب هول بده اما نتونست.

-چان... ولش کن... باید سالم نگهش داریم...
رئیس خشنشون از کنار پسر گذشت و زمزمه کرد.

-اما رئیس، با یه رابطه که صدمه ای نمیبینه... مام یه لذتی میبریم.

-تو غلط میکنی حتی به همچین چیزی فکر میکنی.

هر دو مرد سمت صدا چرخیدن و با دیدن پسری چهارشونه با هانبوکی سلطنتی پوزخندی گوشه لبشون نشست:
-تو باید همراه این کوچولو باشی.

پسر که موهای جین گرفته بود با یه فشار رهاش کرد و کنار رئیسش ایستاد.

این کار باعث شد جین بتونه سمت صدا بچرخه و نامجون رو از لای پلکای نیمه بازش ببینه.

رئیس با خونسردی و تمسخر دست داخل جیباش کرد و نزدیک شد:
-نمیدونیم کی هستی. اما اگه میخوایی این فسقلی رو پس بگیری پول زیادی باید بابتش بدی و این...

وقتی تیغه شمشیر نامجون سمتش گرفته شد و درست جلوی بینیش قرار گرفت با چشمای گرد شده به پسر خیره شد.
-حتی یه قدم دیگم نزدیکم نشو، بو میدی.

جینی پوزخند زد.

نامجون توی این موقعیت هم جدی و سرد بود.
-واقعا فکر کردی بهت پول میدیم؟

-اوه پس اون براتون بی اهمیته؟

-خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی.

نامجون با سرد ترین لحنی که جین میشناخت گفت و باعث شد چشمای پسر با مظلومانه ترین حالت به شاهزاده بزرگ خیره بشه.

یعنی الکی به خودش امید داده بود، کسی که عاشقشه به دنبالش میاد؟
-پس برای چی اینجایی؟

رئیس پرسید و نامجون شمشیرش داخل غلافش کرد:
-میخواستم اگه موافق باشی یه سری از اذوقه هامون باهم معامله کنیم.

رئیس سری تکون داد و با نامجون از اونجا دور شدند و سمت چادرش رفتن. جین سرش پایین انداخت و وقتی خیسی کوچیکی روی هانبوکش دید متوجه قطره اشکاش شد.

دستی گرم روی دستاش نشست و از جا پرید پشت درختی که دستاش بهش بسته بود کسی نشسته بود.
-ولم کن... لطفا... کاریم نداشته باش...

BUTTERFLY🦋 | KVWhere stories live. Discover now