⛓part 12⛓

2.3K 330 32
                                    

تلفن رو از برق کشیده بود .

نزدیک 100 تا میسکال از یونگی و جیمین به خصوص جانگکوک داشت .

اما نمی خواست جواب هیچکدومشون رو بده .
دلش میخواست از دست همه راحت بشه .

اقای جئون بلیط هارو براش آماده کرده بود .
و الان فقط یه چیز مونده بود .

خداحافظی به خونش .

خونه ای که شاهد اولین قدم های پسرش ...... اولین کلمه های پسرش ..... اولین جشن تولد پسرش و خیلی چیز های دیگه بود .

هانیولی که خوابیده بود رو توی بغلش بالاتر کشید و دسته چمدونش رو گرفت و از خونه بیرون رفت .

سوار تاکسی شد و منتظر شد تا از این شهر نفرین شده دور بشه .

تهیونگ به این نتیجه رسیده بود که چرا زود تر اینجا رو ترک نکرده ؟؟؟

وقتی که تهیونگ درسش رو توی چین تموم کرد پیشنهاد های کاری زیادی داشت ..... تدریس توی هنرستان ..... شرکت توی گالری های نقاشی و ....... داشت .

ولی همشون رو بخاطر رو به خاطر این عشق مسخره رد کرد .

اون پیشرفت خودش رو فدای این عشق کرد ........ عشقی که پایان خوبی نداره ....... عشقی که از بین رفته .

تلفنش رو درآورد تا به یونگی اطلاع بده که داره کره رو ترک میکنه .

هرچی نباشه ....... یونگی تنها دوست و همراهش بود .

♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤

دسته گل رو محکم توی دستش نگه داشت و دکمه کتش رو باز کرد .

لبخندی روی لب هاش نشوند و زنگ در رو به صدا درآورد .

اون اینجا بود تا از دل تهیونگش دربیاره و یه شب خوب رو باهاش بگذرونه .

برای بار دوم زنگ رو زد ، اما کسی در رو باز نکرد .

اخمی روی چهره اش نشوند و زیر گلدون دنبال کلید زاپاس گشت .

در رو باز کرد و وارد شد .

" تهیونگ ؟؟؟ ........... هانیول ......... کجایین ؟؟ "

به سمت اتاق خواب راه افتاد .

در اتاق تهیونگ رو باز کرد .

با دیدن اینکه دیگه هیچ عطری روی میز نیست ، ترس بدی به دلش چنگ زد .
در کمد رو باز کرد ، اما باز هم هیچ لباسی ندید .

توی اتاق هانیول رو زیر و رو کرد ، اما بازم هیچ اثری از لباسای و عروسکای فوق کیوت پسرش پیدا نکرد .

زنگی توی گوشش زده شد .

تهیونگ رفته ، تهیونگت رفته

⛓ only a servant ⛓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora