گوشیش رو برداشت و لرزون شماره جیمین رو گرفت.
~ الو تهیونگ؟
_ هیونگ؟...
جیمین با شنیدن صدای گریون تهیونگ ترسیده گفت:
~ تهیونگ؟ چی شده؟... باز دعواتون شده؟ خوبی؟
_ هیونگ بیا... تو رو خدا بیا... نمیخوام دیگه اینجا بمونم.
کتش رو از روی مبل چنگ زد:
~ الان راه میوفتم عزیزم... هوپی زودباش... تهیونگ آروم باش خب؟... تو هنوز ضعیفی.
شکم دردمندش رو بغل کرد و هق هق کرد:
_ هیونگ بچهم... هیونگ حالش خوب نیست.
جیمین جلوی در آسانسور خشکش زد:
~ چ-چی؟!
ولی تهیونگ فقط هق هق کرد.
کم کم از بهت در اومد و سوار آسانسور شد.
با سوار شدن هوسوک گفت:
~ چیزی نمیشه ته ته... حالش خوبه، مطمئنم، زودی میرسم خب؟ آروم باش.
قطع که کرد رو به هوسوک که سوالی نگاهش میکرد گفت:
~ نمیدونم چیشده، فقط زودباش هوسوک.***
+ عمراااا.
با صدای داد جونگ کوک پرید و به سمت در پا تند کرد.
با باز کردن در پله ها رو آروم پایین رفت.
جیمین با دیدن تهیونگ به سمتش پا تند کرد و رو به روش ایستاد:
~ خوبی؟
سر تکون داد و زمزمه کرد:
_ کوکی نفهمه.
+ گفتم نه هوسوک... تهیونگ از اینجا پاشم بیرون نمیزاره.
^ انقدر داد نزن جونگ کوووک.
+ داد میزنم چون جفتمههه، چون همسرمهههه.
سرش گیج میرفت، فرومون ها شدید بودن و حالش داشت بد میشد.
با سیاهی رفتن چشماش به دست جیمین چنگ انداخت و نالید:
_ ه-هیونگ...
و پخش زمین شد.
~^+ تهیووووونگ.
آخرین چیزی که دید چهره نگران جونگ کوک و فریاد های الیا بود:
& بچههه.***
طول راهرو رو با قدماش متر میکرد و ناخونش رو میجوید.
بچه؟... چه بچه ای؟... چرا تهیونگ چیزی بهش نگفته بود؟... اصلا چرا چیزی حس نکرده بود؟
اون باید الان از دست تهیونگ بخاطر دادن اطلاعات به اون چوی لعنتی عصبی میبود ولی... چرا انقدر مضطرب بود؟!
: قربان؟
به سرعت چرخید:
+ اوه دکتر... چیشد؟
: حالشون خوبه ولی...
لرزید:
+ ولی چی؟
: به نظرم بهتره رضایت به سقط بدید.
رنگش پرید:
+ چ-چی؟دکتر نگاهش رو گرفت:
: اینطور که معلومه ایشون تو دوره هیتشون باردار نشدن و... بدنشون آمادگی نداشته، از طرفی گرگشون تحت فشار بوده و شرایط رو سخت کرده... جنین داره فشار زیادی به امگاتون وارد میکنه و ممکنه... حتی به قیمت جون هردوشون باشه.
+ و-ولی...
: جنین تازه دو هفتهست که تشکیل شده و... بهتره هرچه سریعتر تصمیمتون رو بگیرید... حال ایشون روز به روز در حال بدتر شدنه، نمیدونم چرا دکتری که بهشون گفته باردارن، هشدار سقط نداده!
جونگ کوک شوکه سر تکون داد و با رفتن دکتر به در اتاق خیره شد.
حالا چطوری میگفت؟
اصلا تهیونگ قبول میکرد؟وارد اتاق شد و به تهیونگی که دستش روی شکمش بود نگاهی انداخت.
+ جیمین؟ میشه تنهامون بزاری؟
~ هیونگ لطفا...
+ حواسم هست جیمین... لطفا.
جیمین نگاهی به تهیونگ انداخت و با تکون دادن سر از اتاق بیرون رفت.
روی صندلی کنار تخت نشست و دست تهیونگ که سرم بهش وصل نبود رو گرفت:
+ چرا نگفتی بارداری؟
لبش رو گزید:
_ ترسیدم... عصبی بودی.
+ تهیونگ... باید یه کاری کنیم.
و به چشمای منتظر تهیونگ خیره شد.
+ متاسفم...
_ چرا؟ مگه چیش...
+ باید بچه رو سقط کنیم.
خشکش زد، چی؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/304040102-288-k294003.jpg)
ESTÁS LEYENDO
NEVER WITHOUT YOU
Fanfictionکاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: هوپمین خلاصه: تهیونگ امگاییه که از نظر مالی خیلی تحت فشاره... و این موضوع باعث میشه که پا بزاره روی خط قرمزش... خوابیدن با آلفایی که جفتش نیست! برای پول!... چی میشه که جونگ کوک، آلفای کمیاب و رئیس یکی از قویترین پک های ک...