اولین برف

690 145 71
                                    

9/1/2018

: هیونگ... خوبی؟... جیمین وقتی داشت از کنار استودیوی یونگی رد میشد دید که هیونگش سرشو تو دستاش گرفته و فشار میده.

یونگی با شنیدن صدای جیمین سرشو بالا اورد و لبخندی زد تا اون پسر رو نگران تر از چیزی که هست نکنه: عااه جیمینا... خوبم فقط دیشب کم خوابیدمو سرم درد داره.

: مطمئنی همه چی اوکیه؟

+اره جیمیناا... اوکیه.

جیمین میدونست هیچ چیز اوکی نیست و یونگی هم میدونست دونسنگش میدونه دروغ میگه... هیچ چیز اوکی نبود... هیچی خوب پیش نمیرفت و همه چی به هم ریخته بود...درسته اونا همدیگه رو داشتن... درسته که هرهفتاشون کنار هم بزرگتر شدن,عاقل تر شدن و پیشرفت کردن... ولی الان, هر هفت تاشون ناامید بودن. 

درسته که هوسوک سعی میکرد همه رو بخندونه... درسته که جین و جونگکوک باهم کلکل میکردن... درسته که نامجون لبخندای امیدوارانه میزد... درسته که تهیونگ کیوت بازی درمیاورد... درسته که یونگی هم توی مسخره بازی با تهیونگ همراهی میکرد... درسته که جیمین همشونو بغل میکرد تا بگه همه چی اوکیه... اما با تموم اینها, هیچ چیز خوب پیش نمیرفت...

جیمین اهی کشید و از استودیوی یونگی بیرون اومد. تهیونگ و هوسوک و جین توی سالن بودن و تمرین میکردن. جونگکوک هم حمام بود و نامجون هم توی اتاقش.

پسر خودش رو روی مبل وسط هال پرت کرد. اه دیگه ای برای دومین بار از گلوش خارج شد. نمیدونست باید چیکار کنه تا باعث خوشحالیه پسرا بشه.

سرشو به پشت پرت کرد و چشمهاشو بست. حرف یکی از استفها توی گوشش پیچید: با این وضعیت هیچی مشخص نیست... حتی انقدری اوضاع به هم ریختس که نمیتونیم این البومی که تقریبا امادس رو منتشر کنیم... شاید بهتر باشه برای یه ماه برین استراحت...

یادش بود که دو هفته قبل وقتی اینو شنیده بودن همشون کل روز دپ بودن... مطمئنا همشون فکر میکردن این تعطیلات یهویی برای امادگی دیسبند شدنشونه... ولی با این حال هیچکدومشون چیزی نگفتن. 

جونگکوک درحالی که سرشو خشک میکرد از وارد هال شد. با دیدن جیمینی که بی حوصله روی مبل لم داده بود و برفی که انگار برای اولین بار توی سال جدید شروع به باریدن کرد, فکری به سرش زد.

رفت جلوی جیمین ایستاد و دستهاشو گرفت تا از جاش بلندش کنه... جیمین با حس کردن عطر شکلاتیه شامپوی جونگکوک,متوجه شد داره نزدیکش میشه ولی وقتی پسر دستهاشو کشید مجبور شد چشمهاشو باز کنه.

با علامت سوال به جونگکوک نگاه کرد.

_داره برف میباره... بریم بیرون؟

جیمین اخمی کرد: نه... اون منم که هنوز موهام خیسه؟

جونگکوک شروع به مخالفت کرد: خب خشکش میکنم و بعد میتونیم بریم... اولین برف امساله :)

(Damn chocolate)شکلات لعنتیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora