اضافه نیست

448 97 29
                                    

از عصر تا حالا که ساعت... ساعت چند بود؟ نمیدونست... به هرحال اسمون تاریک به نظر میرسید و از عصر که جیمین بدون جواب دادن به سوالش از خونه بیرون رفت تا همین حالا, ساکن یه جا نشسته بود و خودخوری میکرد. مغزش پر از صدا بود...

نکنه نیاد خونه؟

من واقعا اشتباه کردم مگه نه؟

اصلا چرا از همون اول باید سیگار میکشیدم؟

جیمین خیلی ناراحت به نظر میرسید.

واقعا ناامیدش کردم؟

یعنی امشب میاد خونه؟

هیچی نمیدونست... الان فقط دلش میخواست جیمین باشه و باهم شام بخورن و بعدش یه بغل گرم طولانی داشته باشن...

منتظر موند... نیم ساعت... یک ساعت... یک ساعت و ربع... اما هنوزم جیمین نیومده بود. چشمش به پاکت سیگار نیمه مچاله شده ای که وسط خونه روی زمین افتاده بود, خورد. آهه لعنت بهش. همه چی تقصیر اون سیگار بود. حالا واقعا باید کنارش میذاشت. نمیخواست جیمین بیشتر ناامید بشه. پوزخندی زد و چشم غره ای به یه تیکه کاغذ رفت.

جیمین نمیخواست بیاد؟... تا خواست با نامجون تماس بگیره, صدای آروم باز شدن در تو گوشش پیچید.سر جاش ایستاد و با سری که پایین افتاده بود, گفت: سلام...

جیمین توی جوای فقط سری تکون داد و به سمت اتاقشون رفت. جونگکوک لب برچید و دوباره نشست... مثل اینکه قرار بود یه مدت تحت فشار باشه... به هرحال هرچی که بود, حداقل مطمئن بود قرار نیست توسط پسر ترک بشه و این خیالشو راحت میکرد.

.

.

بعد از دوش کوتاهش, لباساشو پوشید و موهاشو خشک کرد. باید با جونگکوک حرف میزد. وقتی به هال رفت, جونگکوک رو درحال سفارش غذا دید. خب, ظاهرا همشون غذای موردعلاقه جیمین بودن که روی زبون جونگکوک بیان میشد.

روی مبل روبروی جونگکوک نشست و منتظر قطع تماسش شد. با اتمام تماس, با سر اشاره کرد و گفت: بشین.

جونگکوک معذب, تلفن رو سرجاش قرار داد و نشست. زیر نگاه خیره جیمین, احساس شرم میکرد.

: برام تعریف کن. کی و چرا؟

جونگکوک برگشت... به همون روزی که بخاطر استرس و فشار زیادی که روش بود, برای اولین بار از سیگار استفاده کرد... همون روزی که جیمین عمل آپاندیس داشت.

دومین بارش, فردای همون روز بود... جیمین به کرونا مبتلا شده بود و کسی اینو بهش نگفته بود... اون روز برای دومین بار کار اشتباه روز قبلش رو, تکرار کرد.

این اشتباه تکرار شد و تکرار شد... حتی روز مراسم گرمی... جونگکوک واقعا از جایزه نگرفتنشون ناراحت بود... پس یه ده دقیقه ای همه رو پیچوند و بعد از سیگار کشیدن, کلی عطر رو خودش خالی کرد و از اسپری خوش بو کننده دهان و آدامس استفاده کرد... همون روزی که جیمین بوی سیگار رو حس کرد.

(Damn chocolate)شکلات لعنتیWhere stories live. Discover now