من ناراحتم

461 95 31
                                    

همه رفته بودن و جیمین هم مشغول آخرین بررسی ها بود. باید چندباری به صدای خودش گوش میکرد تا ازش مطمئن بشه. صدای در اتاق, توجهشو جلب کرد. با باز کردن در, هوسوک رو دید که منتظرشه.

لبخندی زد و ازش استقبال کرد: بیا تو هیونگ. خیلی وقت بود ندیده بودمت.

هوسوک خودشو پرت کرد رو مبل راحتی گوشه اتاق که اکثرا جونگکوک وقتهای بیکاریش رو اون مینشست... دراصل, جیمین این مبل رو برای همین خریده بود: آههه آره. اخیرا سرم زیادی شلوغه.تنها شانسی که داشتم این بود که خیلی قبلتر, بیشتر کارای آلبوم رو انجام داده بودم.

جیمین سرشو فرستاد عقب و گله کرد: خوشبحالت هیونگ... من هنوز کلی کار دارم. هرچقدرم میدوئم تمام نمیشن.

+ انقدر غر نزن جیمین... مطمئنم عالی انجامش میدی. حالا چیکار داشتی میکردی؟ تقریبا دیروقته!

جیمین جمع و جور تر نشست: عاا بیا نظرتو درمورد این بگو... حس میکنم یه مشکلی داره.

هوسوک از جاش بلند شد و پشت جیمین ایستاد. قبل از اینکه نگاهش بره سمت مانیتور, چشمش به یه پانسمان رو گردن جیمین خورد. با نگرانی گفت: گردنت چی شده جیمین؟

جیمین با شنیدن حرف هوسوک, یهو چیزیو به یاد آورد: اهه فاک... خوب شد گفتی داشتم فراموش میکردم... الان باید پمادشو بزنم... تتوی جدیدمه هیونگ.

هوسوک با تعجب پرسید: تتوی جدید؟ اوووه جیییمیییین خیلی وقت بود تتو نزده بودی! ببینمش...

جیمین اول پانسمان رو به کمک هوسوک باز کرد و بعد مشغول مالیدن پماد شد. صدای بهت زده هوسوک بلند شد: اووه... ماه؟

جیمین لبخندی زد و تایید کرد: اوهوم. خیلی دوسش دارم.

در ادامه لبخند شیطنت باری زد: معنیشو که میدونی مگه نه؟؟ ها؟ میدونی؟!

نگاه هوسوک پر از عشق و محبت شد. دستی تو موهای جیمین کشید و گوش پاک کن رو گرفت تا به جیمین تو مالیدن پماد کمک کنه: البته که میدونم جیمین... کیه که ندونه تو ماه جونگکوک و جونگکوک خورشید توعه؟ امروز انجامش دادی؟

جیمین هم لبخندی زد: اوهوم. جونگکوک هنوز ندیدتش!

+ میدونی که ممکنه اینو ببینن؟ فک نکنم بتونی مخفیش کنی.

: منم قرار نیست مخفیش کنم هیونگ. میخوام یه شوک به کسایی که شیپمون میکنن وارد کنم... و روی اونایی که هیت میدنو کم کنم.

لحن هوسوک پر از شیطنت شد: پس امشب قراره از پشت...

صدای داد جیمین باعث نصفه موندن حرفش و قهقهه بلند هوسوک شد.

.

.

.

.

روز ضبط شام فستا

جونگکوک درو باز کرد و زودتر وارد شد: ولی من فکر میکردم من نامبروانت باشم نه هوسوک هیونگ!

(Damn chocolate)شکلات لعنتیWhere stories live. Discover now