پارت ۲۰

534 71 3
                                    

راوی
با خم شدن یکباره ی جونگکوک کریس سریع تر از همه عمل کرد و اون رو به
طور ناخوداگاه بین زمین و هوا گرفت. جین که با چشم های گرد شده به این
صحنه خیره شده بود فوری به خودش اومد و به سمت جونگکوک رفت اما با
حرف تائو وحشت زده سر جاش موند و به دو مهمان نگرانش خیره شد:
£کریس، فوری تله پورت کن به عمارت. باید به ارباب خبر بدیم که وقتش شده.
زود باش...
کریس جونگکوک بیهوش رو روی مبل خابوند و در کسری از ثانیه ناپدید شد.
جین نگاهی به تائو ی ترسیده که مشغول چک کردن عالئم جونگکوک بود کرد:
×وقته چی رسیده؟ هی با تو ام ... داری چکار میکنی؟؟!!
تائو همینطور که وردی رو زیر لب تکرار میکرد با اشاره دست جین و کنار زد
و ورد رو بعد از خوندن به پودر بی رنگی ، داخل دستش، اطراف شکم
جونگکوک پخش کرد. جین فوری به سمت تلفنش رفت و با نامجون تماس
گرفت. با خوردن اولین بوق نامجون تماس و جواب داد:
+نزدیک ساختمونیم جین... وای که سرم از دست این وکیل روی مخ...
جین صبر نکرد حرفای نامجون تموم شه و با عجله بین صحبت هاش پرید:
×نامجون، همین االن با هوسوک بیاین خونه.. جونگکوک بیهوش شده .

بعد هم با دیدن صحنه ی مقابلش تماس رو بدون دادن توضیح اضافه ای قطع
کرد. تائو مشغول خوروندن یکی از کیسه های خون به جونگکوک بیهوش بود.
جین با عجله به سمتش رفت تا مانعش بشه:
×هی هی هی... داری چه غلطی میکنی...؟؟ با تو ام...
تائو عصبی دستش رو عقب کشید و با لحن عجولی گفت:
£ولم کن بذار کارم و بکنم.... این باعث میشه زودتر از موعد بهوش نیاد ،
اینجوری کمتر درد میکشه...
×موعد چی؟
£واقعا حالیت نیست یا خودتو زدی به گیجی؟
بعد هم بی توجه به قیافه عالمت سوال جین کیسه خون رو با وردی، ذره ذره به
خورد جونگکوک بیهوش داد .به محض تموم شدن کیسه اول در خونه با شدت
باز شد و اول نامجون و بعد از اون هوسوک وارد اتاق شدن. اون دو هم مثل جین
با دیدن صحنه ی عجیب مقابلشون چند لحظه خشک شون زد.
قبل از اینکه کسی چیزی بگه جونگکوک ناله ی کوتاهی کرد و صورتش از درد
جمع شد. جین با دیدن این صحنه رو به تائو با پرخاش پرسید:
×مگه نگفتی اون کار باعث میشه کمتر درد بکشه؟ پس االن...
تائو درحالیکه سعی میکرد کیسه ی دوم خون رو بدون وسوسه شدن ، به خورد
جونگکوک بده جواب داد:
£من گفتم کمتر درد میکشه، نه اینکه اصال درد نمیکشه.... حاال هم سوال
پرسیدن و بس کن... بهتره بری...
اما قبل از اینکه تائو حرفش رو کامل کنه کریس به طور ناگهانی داخل اتاق ظاهر
شد ، در حالیکه تهیونگ و ملکه هم با چشم های نگران همراهش بودن.
تهیونگ به محض دیدن جونگکوک با چشمای بسته و لبای خیس از خونی که
میدونست با توجه به کیسه های خالی دست تائو، خونه خودشه... دید، به سمتش
رفت و دستش رو زیر بدن سنگین شده و بیهوش جونگکوک انداخت.
نامجون با دیدن این صحنه به خودش اومد و به سمت تهیونگ رفت. مچ دست
تهیونگ و گرفت و در حالیکه از قدرت گرگینه ای ش استفاده میکرد تا اون رو
متوقف کنه گفت:
+داری چکار میکنی؟ کی بهتون اجازه داد حتی پاتونو اینجا بذارین؟؟!!!
تهیونگ نیشای بیرون زده از عصبانیتش رو به نامجون نشون داد و غرید. قبل از
اینکه حمله ای صورت بگیره ، ملکه بین دو مرد عصبی رفت و رو به نامجون
گفت:
♧هی... آروم باش، قصد ما االن فقط کمکه.
نامجون نیشخندی زد و بدون ول کردن دست تهیونگ که در حال تقال بود گفت:
+هه.. کمک؟ درست مثل دفعه ی قبل؟ ممنون ولی احتیاجی به کمکتون نداریم!
بعد به چشمای سرخ شده ی تهیونگ خیره شد و درحالیکه چهره ی خودش هم
کمی در حال تغییر بود با صدای بم تر شده ای گفت:
+ همین االن... بذارش سر جاش و بزن به چاک.
تهیونگ همون طور که جونگکوک رو محکمتر توی بغلش میگرفت، قصد حمله
کرد اما ناگهان جونگکوک به خودش پیچید و بدون باز کردن چشمهاش ناله ی
بلند تری نسبت به قبل، سر داد.
تائو با دیدن این صحنه رو به جمع کرد و با لحن مضطربی گفت:
£میشه این بحث و تموم کنید؟ اگه میخواین زنده بمونه باید هرچه سریع تر دست
به کار بشیم.
هوسوک با حالت سوالی نگاهی به استاد سابقش انداخت و پرسید:
÷منظورت از این حرف چی بود؟ مگه چه اتفاقی داره برای جونگکوک می
افته؟
کریس که از این همه پر حرفی و کش مکش های ساکت بین اربابش و اون
گرگینه ی کله شق خسته شده بود با صدای بلندی گفت:
€وقت به دنیا اومدن بچه هاس، حاال یا میرین کنار یا خودم با ریختن خون تک
تکتون راه و باز میکنم.
نامجون و هوسوک و جین به قدری از شنیدن این خبر شکه شدن که حتی نفس
کشیدن هم یادشون رفت. با شل شدن مشت نامجون از روی دست تهیونگ ، ملکه
عالمتی به پسرش داد و هردو به سمت در خروجی رفتن. از اون جایی که
جونگکوک یه آدم بود و نمیشد باهاش تله پورت کرد، و ملکه هم مسیر عبور
خاصی رو بین خونه ی تهیونگ و خونه ی کوک ، مثل مسیری که با تابلو آینه
بین اتاق جونگکوک و کلبه ی خودش درست کرده بود،.. حاضر نکرده بود، اونا
مجبور بودن با تکیه به سرعت خون آشامیشون این مسیر رو طی کنن و این
زمان خیلی بیشتری میگرفت.
با خروج عجله ای تهیونگ و ملکه ، تائو رو به برادرش کرد و گفت:
£من زودتر میرم عمارت تا یه اتاق براش اماده کنم. تو ارباب و ملکه رو
همراهی کن.
قبل از غیب شدن تائو، جین به سرعت، به گوشه ی لباسش چسبید و همزمان با
غیب شدن تائو ، از جلوی چشمای متعجب بقیه محو شد. نامجون که تازه از
شوک خبر قبلی خارج شده بود با این حرکت جین، فوری به سمت کریس برگشت
و قبل از خروجش به دنبال ارباباش، دستش رو گرفت:
+ما هم میایم..
کریس غرش کوتاهی کرد:
€ولم کن سگ.... تو نمیتونی پا به پای من بیای اونم با این انسان.
نامجون نیشخندی زد و گفت:
+جلوی مردم شاید. ولی برسونم به ورودی مرز جنگل، و بعدش اون تویی که
باید جون بکنی پا ب پام بیای خونخوار....
کریس که همین االنم خیلی از بقیه عقب افتاده بود بدون کل کل ،موافقتش رو با
تکون سر اعالم کرد. نامجون هم بدون هیچ توضیحی هوسوک رو به یکباره
روی شونه هاش انداخت و دست کریس رو چسبید.
توی یک چشم بهم زدن کریس شروع به دویدن کرد. سرعت به قدری زیاد بود
که حرکت پاهاش اصال قابل دیدن نبود، و نامجون به سختی دنبالش میکرد،
هوسوک هم که شوکه از یکباره بودن اتفاقات اطرافش ، فقط سرش رو روی
شونه ی نامجون محکم کرده بود . بعد از چند ثانیه کریس ایستاد و دست نامجون
رو رها کرد.
هوسوک که از ساکن شدن هوای اطرافش متوجه توقف نامجون شده بود سرش
رو بلند کرد که با صدای نامجون به خودش اومد:
+بیا پایین هوسوک و بعد از تبدیلم بپر باال.
هوسوک روی پاهاش پایین پرید اما قبل از اینکه چیزی بپرسه نامجون تکونی به
خودش داد و مقابل چشمای گرد شده ی هوسوک و چشمای نیمه تحسین آمیز
کریس ، برای بار چندم تبدیل به شکل اصلیش شد.
وقتی امواج الکتریسیته ی اطرافش که بعد از تبدیل به وجود میومدن آروم گرفت
غرشی کرد و با سر به هوسوک اشاره کرد تا دوباره روی کمرش بشینه.
هوسوک نگاهی به بدن درشت شده و تغییر یافته ی نامجون انداخت و با حرف
کریس به خودش اومد:
€خب دیگه، راه عمارت رو بلدی. من رفتم تا به ارباب و بانو برسم.
و به سرعت ناپدید شد. هوسوک با رفتن کریس معطل نکرد و سوار نامجون شد
اما قبل از اینکه بتونه موقعیتش رو ایمن کنه نامجون شروع به حرکت کرد و
هوسوک فقط از روی غریضه موهای گردن نامجون رو محکم توی مشتش کشید
و سرش رو بین خز های خوش فرم و بلندش پنهون کرد.
سرعت نامجون خیلی زیاد بود، به طوری که کمی بعد هوسوک تونست حرکت
های اضافه ای رو در اطرافش تشخیص بده، و به محض بلند کردن سرش ،
کریس و دید که به دنبال دو نفری که فاصله ی کمی با اونها داشتن میدوه. نامجون
غرشی از سر غرور کرد و با یک خیز تازه از خونآشام کنارش جلو زد.
بعد از تعریف فرار اول جونگکوک از دست تهیونگ، همیشه برای هوسوک
سوال بود که چطور جونگکوک تونسته بود به اون سرعت از اون عمارت فرار
کنه که تهیونگ قصد کرده بود دنبالش نره، اما با دیدن سرعت نامجون در اون
لحظه متوجه قضایا شد.
کمتر از چند دقیقه ی بعد تمام افرادی که جنگل مرزی شهر توکیو رو از سر و
صدای قدم های عجولشون پر کرده بودن، به عمارت مخفی رسیدن. جین جلوی
پله ها ایستاده بود و با حالت عصبی طول و عرض پله ها رو طی میکرد.
به محض شنیدن صدای قدم های همسرش سرش رو بلند کرد و از همون دور
شروع به صحبت کرد. به هر حال اونا هم میتونستن صداش رو به خوبی بشنون
و هم خیلی زود بهش رسیدن:
×اتاق طبقه ی اول دست چپی، تائو اونجا رو آماده کرده....
با تموم شدن حرفش ، تهیونگ مثل باد از کنارش گذشت و جونگکوک رو به اتاق
مورد نظر برد .توی اتاق تائو که در حال آماده کردن چند معجون مختلف بود ، با
دیدن تهیونگ به تخت دو نفره ی حاضر شده اشاره کرد و به کار خودش ادامه
داد.
تهیونگ هم جونگکوک بیهوش رو روی تخت گذاشت که با این حرکتش ناله ی
جونگکوک دو مرتبه بلند شد. در کمتر از چند ثانیه بقیه ی افراد حاضر در اون
محل هم وارد اتاق شدن و هر کدوم گوشه ای ایستاده و خیره به حرکات عجوالنه
ی تائو شدن.
با تموم شدن ورد ها و آماده شدن چند معجون ، کریس دستی روی شونه ی
برادرش گذاشت و پرسید:
€کمکی ازم بر میاد؟
تائو سرش رو با نا امیدی تکون داد و گفت:
£نه... قدرت جادوییت به اندازه ی من نیست، متاسفانه از نسل ما هم دیگه کسی
باقی نمونده وگرنه حتی حضور منم اینجا براش خطرناکه.
و همزمان اشاره ای به جونگکوک کرد. جین با شنیدن این حرف با کنجکاوی
پرسید:
×منظورت از خطرناک چیه؟ اصال تو از اون موقع داری چیکار میکنی؟
تائو بی توجه به جین، به سمت تهیونگ برگشت تعظیم کوتاهی کرد و با لحن
نگرانی گفت:
£ارباب، موقعیتش خیلی بدتر از چیزیه که فکر میکردیم، تا همین االنم به زور
دارو و دو واحد از خون شماست که خطر رو رد کرده. ممکنه... ممکنه دووم
نیا..
قبل از تموم شدن جمله ی تائو ، تهیونگ به طور ناخوداگاه و با حرکتی سریع
گلوی خدمتکارش رو گرفت و با غرش زیر لبی گفت:
_جرات داری حرفت رو کامل کن.....
از این حرکت تهیونگ همه توی شوک فرو رفتن حتی خودش، به طوری که به
سرعت گلوی تائو رو ول کرد و سعی کرد با کشیدن نفسهای عمیق خودش رو
اروم کنه.
وقتی به اندازه ی کافی آروم شد چشمهاش رو باز کرد و رو به تائو پرسید:
_مشکل دقیقا کجاست؟ تو سالها بین هم نوع های من بودی، تولدهای زیادی
دیدی... این یکی چه فرقی داره که انقدر نگرانی؟
اینبار به جای تائو ، ملکه ، که باالی سر جونگکوک ایستاده و نبضش رو چک
میکرد جواب داد:
♧این خیلی با تولد نوزادای خونآشامی که تو طی این سالها شاهدشون بودی
فرق داره تهیونگا... کمترین فرقش توی موجودیت این پسره... مثل اینکه یادت
رفته اون یه انسانه و غیر باور تر از اون یه مرده.... اون خونآشام نیست که بچه
ها بتونن به همون روش همیشگی، یعنی پاره کردن شکم والد به دنیا بیان و بعد
اون با قدرتهای خونآشامیش بتونه خودش رو درمان کنه.
تهیونگ کالفه و عصبی دستی به سرش کشید  :
_پس میگین چکار کنم؟
کریس مداخله کرد و جواب داد:
€ما به یه ساحره ی قدرتمند نیاز مندیم، یه جادوگر رتبه باال...
هوسوک تا اون موقع ساکت گوشه ای ایستاده بود با تردید پرسید:
÷خب برادرت... تائو ، مگه جادوگر نیست؟ نکنه رتبه اش برای این کار کمه؟
کریس نیش های بیرون زده از عصبانیتش رو نشون داد اما تائو دستی روی شونه
اش گذاشت و بعد از آروم کردن برادر عصبیش رو به هوسوک کرد و گفت:
£من جادوگرم و در آخرین سطح قرار دارم، اما همچنین یه خونآشام هم هستم.
نامجون بی حوصله پرسید:
+خب...؟ مشکل کجاست؟
ملکه نگاهی به زوج محافظ انداخت و گفت:
♧از اونجایی که تو و زوجت هر دو مردین و هیچ کدوم مثل این پسر قابلیت
باروری ندارین، پس مطمئنم نمیدونین طی فرایند یک زایمان ، فرد باردار چه
مقدار خون ممکنه از دست بده و..... دیگه خودتون آخرش و حدس بزنید.
با اشاره ی ملکه به کلمه ی خون، چشمای جین و نامجون و هوسوک ، از درک
جدید موقعیت گرد شد. حق با ملکه بود... جونگکوک هنگام تولد بچه ها کلی
خون از دست میداد و این ، بودن هر خونآشامی در اطرافش رو غیر ممکن
میکرد.
ملکه نگاهی به پسرش انداخت و پرسید:
♧یعنی هیچ کسی از قبیله ی جادوگرت باقی نمونده؟ شاید بشه به سرعت تله
پورت کرد و کسی رو پیدا کرد فقط اگه مکان مشخصی...
کریس بین حرف های ملکه پرید و گفت:
€منو ببخشین از اینکه صحبتتون رو قطع میکنم اما جدا از اینکه این پسر وقت
چندانی نداره و دارو های برادرم هم به زودی اثرش از بین میره، هیچ جادوگر و
ساحره ای هم باقی نمونده... اگه یادتون باشه، عموی ارباب اوه، کسی که منو
برادرم رو طلسم و از قبیله مون جدا کرد ، تنها باقی مونده های قبیله مون رو قتل
عام کرد و اگه لطف و کمک ارباب توی تبدیل ما نبود ما هم به جرم کشتن اون
مرد ، تا االن مجازات شده و از بین رفته بودیم.
با شنیدن این اطالعات تازه نامجون متعجب پرسید:
+ پس اون افسانه ی طلسم شده ها، افسانه ی قبیله ی شما بود؟ و تو برادرت....
کریس سری به تایید تکون داد.جین که دونه های عرق روی پیشونی جونگکوک
و اخم صورت رنگ پریده ش نگرانش کرده بود رو به تائو کرد و گفت:
×وقت واسه این چیزا نداریم. خودت باید یه کاری بکنی.
تائو سری به انگار تکون داد:
£نمیتونم... اگه کنترلم رو از دست بدم چی؟ ممکنه حتی به بچه ها هم رحم
نکنم... )انگار اگه به جونگکوک رحم نکنه زیاد مهم نیست..😑)
جین هم در حالیکه استین هاشو باال میزد و به تخت نزدیک میشد گفت:
×نگران نباش، منو نامجون اینجا میمونیم و اگه کنترلت رو از دست دادی شوتت
میکنیم بیرون، ولی تا جایی که میتونی مقاومت کن.
با دیدن بی حرکت بودن تائو اخمی کرد:
×مشکل کجاست؟ نکنه از قدرت ما مطمئن نیستی؟
نامجون در حالیکه شونه ی همسر عجولش رو فشار میداد با لحن نارحتی گفت؛
+مشکل اینجاست که حضور ما هم به اندازه ی خونآشام ها برای جونگکوک
خطرناکه.... خصوصا هر دوی ما که قبال هم از خون جونگکوک چشیدیم.... مثل
اینکه یادت رفته ما هم شکارچی هستیم جین!!؟؟ بوی خون اون به همون میزان و
شدت برای ما هم وسوسه کننده ست.
جین با تخسی به عقب رفت و شکایت کرد:
×اما نامجون.. من و تو چند ماهه با جونگکوکیم، اون بار ها جلوی ما خون
مصرف کرده، خصوصا خونه خودش رو. هیچ وقت کنترلمون رو از دست
ندا....
با یاد آوری چند خاطره جین ساکت شد. نامجون لبخند کوچیکی زد :
+فکر کنم یادت اومد منظورم از خارج شدن کنترل از دستمون چیه.... ) اینجا
اشاره به شبی دارن که برای بار اول از خونه ی تهیونگ فرار کردن و نامجون
برای بستن زخم جونگکوک و توی حالت گرگیش لیسید و کم مونده بود از کنترل
خارج بشه(
جین کمی فکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و در اخرگفت:
×خیلی خب، جادوگر، هوسوک و من... به هر حال من به اون صورت هم غیر
قابل کنترل نیستم و هوسوک تنها ادم حاضر در اینجاست.
+اما...
×اما نداره نامجون... اگه نتونستم تحمل کنم میام بیرون. هیچ وقت روی زندگی
جونگکوک ریسک نمیکنم اما االن باید پیشش باشم.
تائو نفس عمیقی کشید . به سمت پارچ کنار تخت رفت، لیوان ابی برای خودش
ریخت، وردی به اب خوند و بعد از سر کشیدنش به سمت تهیونگ برگشت:
با این معجون، تا زمانی، حدود یک ساعت ، من از عطر و طعم خون در
امانم، ... تقریبا. پس لطفا اتاق رو ترک کنید .من باید کارم و شروع کنم.
و به سمت جونگکوک رفت و مشغول برهنه کردنش شد. تهیونگ این صحنه رو
با دندونای چفت شده از خشم نظاره گر بود اما خودش رو کنترل کرد و با همراه
مادرش و کریس و نامجون از اتاق خارج شد.
بعد از خالی شدن اتاق جین به کمک تائو رفت. دیدن شکم بزرگ شده ی
جونگکوک با پوست رنگ پریده و نازکش که کلی رگ های آبی و سبز رنگ ،
سر تا سرش رو پوشونده بود.. یه جورایی ناراحت کننده بود.
پسر بیهوش و رنگ پریده ی روی تخت همون جونگکوکی که بار اول، ماه ها
پیش دیده بود ، نبود و این جین رو خیلی اذیت میکرد.
هوسوک هم در حالیکه سعی میکرد براشون مزاحمتی ایجاد نکنه ، گوشه ای
ایستاده بود . بعد از برهنه کردن جونگکوک، تائو دو تا ماسک سفید و بزرگ
رو از بین وسائلی که حاضر کرده بود رو برداشت و یکی ش رو به جین داد:
£ این رو بزن، هم بوی کمتری حس میکنی هم نفس هات باعث انتقال میکروب
نمیشه.. سعی کردم تا حده امکان اتاق و با جادو استریل کنم اما بازم باید احتیاط
کنیم.
بعد رو به هوسوک کرد و گفت:
£تو هم همون جا بمون و تا الزمت نداشتیم از جات تکون نخور...
هوسوک سری به تایید تکون داد، به هر حال اون خودش هم دلش نمیخواست زیاد
نزدیک همچین صحنه هایی بشه. تائو به محض اماده شدن میز وسائل مورد
نیازش رو کنارش اورد و با مهارتی به کارکشتگی یک پزشک با سابقه کارش
رو شروع کرد اونم در حالیکه ابزار هاش همه عجیب و غریب بودن و هیچ
شباهتی به ابزار جراحی نداشتن.
جین با دیدن وسیله ی توی دستش پرسید:
×این دیگه چه کوفتیه؟ اصن مگه اول بی حسش نمیکنی؟ بهوش میاد با این
کار...
تائو همون طور که برش طولی و عمیقی زیر شکم بزرگ شده ی جونگکوک
میزد جواب داد:
£اون خودش بیهوشه و داروی منم فعال نمیذاره بهوش بیاد اما تا زمانی که ما
بتونیم سریع تر عمل کنیم... اینم شاخه ی آغشته با الماس یه درخت قدیمی و
داروئیه. هم برش تمیز تری از تیغ انجام میده هم خاصیت دارویی داره.
و همزمان با جاری شدن خون از باز شدن الیه های مختلف پوست جونگکوک،
به کارش ادامه داد.
بیرون از اتاق همه با بی قراری در گوشه ای راه میرفتن. تهیونگ در حالیکه
نگاهش بین عقربه ی ثانیه شمار ساعت و در بسته شده ی اتاق در گردش بود با
حس عطر خون نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش رو برای از دست ندادن
کنترلش آروم کنه.
با نگاهی به اطراف اتاق متوجه شد خودش تنها کسی نیست که با این کشمکش
درونی درگیره. کریس بعد از گذشت چند دقیقه دووم نیاورد و به سرعت راهرو
و بعد از اون عمارت رو ترک کرد. ملکه هم به بهونه ی باز کردن راه عبور
مجازی به کلبه ی مخفی خودش ، به سرعت به اتاق تهیونگ رفت و پسرش رو
با محافظ گرگینه تنها گذاشت.
نامجون همینطور که به خوبی تغییر رنگ چشمهاش رو بعد از اشباع شدن بوی
خون در اطرافش ، حس میکرد ، نفسش رو حبس کرد و سعی کرد با فرو کردن
ناخن هاش توی دستش روی نیمه ی انسانیش تمرکز کنه.
داخل اتاق ، حتی هوسوک هم لحظات سختی رو میگذروند. از اونجایی که تحت
تاثیر طلسم تهیونگ بود، بوی خون برای اونم آزار دهنده بود. شاید نه به شدت
بقیه، ولی بازم سعی میکرد خودش رو دور نگه داره اما با ناله ی جین تکیه اش
رو از دیوار برداشت و چشمای نگرانش رو به محافظ ریز جثه دوخت.
تائو در حالیکه در همون لحظه جسم عجیب و رحم مانند داخل شکم جونگکوک
رو باز کرده بود رو به هوسوک فریاد زد:
£زود از اینجا ببرش تا کنترلش و از دست نداده....
هوسوک تردید کرد، اون قدرت نامجون رو موقع متوقف کردن تهیونگ و حتی
درگیری های اون شب نحس، دیده بود. میدونست به سادگی از پس جین برنمیاد.
اما باالخره تردید و کنار گذاشت و با کمک قدرت های جدیدش، جین رو بلند و به
سمت خروجی هدایت کرد.
با باز شدن ناگهانی در، نامجون و تهیونگ هر دو از جا پریدن. هوسوک
درحالیکه نفس نفس میزد رو به نامجون کرد و گفت:
÷نذار نزدیک اینجا بشه، چیزی تا غیر قابل کنترل شدنش نمونده.
بعد هم بدون دادن توضیح اضافه ای به داخل اتاق برگشت و با بی میلی به کمک
تائو رفت. با یک نگاه به خونآشام جادوگر به خوبی متوجه حال بدش شد. رنگ
از روی تائو پریده بود و نفس هاش کوتاه و سنگین شده بود . برای پرت کردن
حواسش شروع به صحبت کرد:
÷خیلی مونده؟
تائو در حالیکه سعی میکرد روی کارش متمرکز بمونه جواب داد:
£نه چندان، میتونم یکی از بچه ها رو ببینم.
بیرون اتاق نامجون به سختی تونست همسرش رو مهار کنه که صدای گریه ی
بچه و فریاد تائو همزمان بلند شد و باعث گرد شدن چشمای افراد حاضر شد.
چیزی نگذشته بود که هوسوک دو مرتبه در اتاق و باز کرد . در حالیکه جسم
پیچیده در پارچه ای رو توی بغش گرفته و دستاش تماما خونی بود و چهره ش از
درد توی هم جمع شده بود به سرعت به تهیونگ نزدیک شد و با قرار دادن اون
جسم پارچه پیچ گفت:
÷این اولیش ... عین خودت وحشیه بگیر تا برم سراغ تائو، دستش و این شازده
ات پاره کرده.
و از مقابل چشمهای گرد شده و دستهای خشک شده در هوای تهیونگ که خیره به
صورت سفید و دندونای کوچیک و بیرون زده ی نوزادش بود گذشت و به اتاق
برگشت.
با ورود به اتاق خیلی سریع متوجه جو عجیب حاکم شد. تائو ساکت و با
چشمهای سرخ شده در دور ترین نقطه از تخت و جسم در حال خونریزی
جونگکوک ایستاده بود. در حالیکه دست زخمیش در حال ترمیم بود اما نیش های
بیرون زده اش و نفس های منقطعش ، نشون از حال بدش میداد.
هوسوک ترسیده از اون وضعیت شروع به فریاد زدن کرد:
÷نامجوووون ،من اینجا به کمک احتیاج دارم فوری....
در اتاق بالفاصله باز شد و هوسوک به هوای اینکه نامجونه اشاره ای به تائو کرد
و گفت:
÷انگار اوضاع اینم رو به وخامته... ببرش بیرون و بیا کمک، من هیچی سرم
نمیشه از این اوضاع...
اما با ناپدید شدن سرعتیه تائو از اتاق، با گیجی به عقب برگشت و تهیونگ رو با
چشمهای سرخ مقابل خودش دید . به سرعت خودش رو بین جسم غرق خون
جونگکوک و تهیونگ انداخت . اما تهیونگ بی توجه به اون تخت رو دور زد و
با صدای بمی که نشون از تمرکزش برای کنترل خودش بود گفت:
_وقت نداریم، زود باش من فقط میتونم راهنماییت کنم.
÷اما تو...
_عجله کن میتونم کند شدن نبضش و حس کنم.
هوسوک که وضعیت جونگکوک رو وخیم دید به سرعت بهش نزدیک شد و با
نگرانی پرسید؟
÷حاال چه غلطی کنم؟
_میتونم از همین جا هم جسم بچه رو ببینم، فقط خارجش کن و از اتاق ببرش
بیرون. خودم به سرعت زخمش و میبندم.
هوسوک هم با نگاه دقیق تری متوجه جسم جمع شده ی جنین شد. دستش رو از
زخم باز شده ی شکم خونی جونگکوک عبور داد و طبق چیزی که لحظات قبل از
کار های تائو دیده بود، جسم خونی و جمع شده ی نوزاد رو به همراه بند ناف
بلندش از بدن پسر بیهوش خارج کرد .با کمک همون وسائل عجیب بند ناف و
قطع کرد ، درحالیکه منتظر بود هر لحظه نوزاد ، مثل قل همتاش بهش حمله کنه .
با خارج شدن نوزاد دوم و قطع بند ناف صدای حبس شدن نفس تهیونگ از روی
تعجب رو به وضوح حس کرد اما فرصت فکر کردن به علتش رو نداشت ، پس
به سرعت اتاق رو به همراه نوزاد دوم که توی نزدیک ترین پارچه ی تمیز دم
دستش پیچیده بود ترک کرد و تهیونگ رو با جسم غرق خون و در حال مرگ
جونگکوک تنها گذاشت.
با صدای بسته شدن در اتاق تهیونگ از خلسه ی شوکی که بهش دست داده بود
بیرون اومد و خودش رو به سرعت به جونگکوک رسوند. دیدن پوست مهتابی
جونگکوک که به خاطر از دست دادن اون حجم از خون رنگ پریده تر هم شده
بود حالش رو برای لحظه ای دگرگون کرد.
خودش هم میدونست که دیگه مثل سابق نمیتونه این پسر رو به چشم یک طعمه
ببینه و این تنها به خاطر جفت بودنشون نبود. سعی کرد برای اون لحظه این
افکار رو از مغزش بیرون کنه و قبل از ایستادن ضربان قلب جونگکوک و باال
گرفتن عطش خودش که به طور عجیبی تا اون لحظه تحمل کرده و کنترلش کرده
بود، زخم بزرگ روی تن پسرک بیهوش رو بسته و اون رو از مرگی که در
انتظارش بود نجات بده.
اول از همه ، از روی تجربیات کوچیکی که دهه ها قبل داشت، مشغول بخیه زدن
شکم جونگکوک شد و همزمان با کمک گرفتن از قدرتش و خوندن چند ورد کوتاه
که وابسته به نیروی کهن خونآشام ها بود تونست ، با سرعت باالی
ماورالطبیعیش زخم رو به سرعت بسته و مانع خونریزی بیشتر بشه.
تنها یک مرحله باقی مونده بود، جبران خون های از دست رفته و جلو گیری از
ایست قلبی پسرک آدمیزاد. تهیونگ برای اینکار به کمک تائو و قدرت جادویی
قویش نیاز داشت اما میدونست االن نمیتونه روی اون حسابی باز کنه پس تنها
کاری که از دستش بر میومد رو انجام داد.
مچ دستش رو گاز گرفت و قطرات خونش رو از بین لبهای خشک شده و ترک
خورده ی جونگکوک عبور داد. میدونست اینکار، با وجود کمبود خون توی بدن
جونگکوک و قوی بودن خون خودش ، همچنین مصرف ساعت قبل جونگکوک
از کیسه های خونی که براش فرستاده بود، میتونست عواقب خیلی بدی داشته
باشه اما اینکار ، در اون لحظه تنها چاره و راه نجات بود.
توی همون لحظه ، در اتاق تهیونگ ، تمام افراد حاضر در عمارت که کم و بیش
به خودشون مسلط شده بودن با چشمهای گرد شده به دو نوزاد ساکت روی تخت
خیره بودن.
ملکه در حالیکه بین جلو رفتن و در آغوش گرفتن نوه هاش و عقب رفتن و دور
موندن از اون دو تا معجزه مردد مونده بود گفت:
♧فکر کنم بعد از این دیگه هیچ چیزی نتونه منو متعجب کنه ... آخه... این دیگه
چه جورشه؟؟؟؟
تائو در حالیکه تازه کمی رنگ به صورت خسته اش برگشته بود گفت:
£منم نمیتونم این اتفاق رو باور کنم. آخه چطور همچین اتفاقی افتاده؟ این دیگه
فراتر از معجزه ست....
جین که دیگه از خوی وحشیش خبری نبود با خوشحالی و بی توجه به جمع به
سمت دو نوزاد ساکت رفت و با در آغوش گرفتن هر دو با ذوق گفت:
×منکه این چیزا حالیم نیست فقط دلم میخواد هر دوی این وروجک ها رو همین
االن یه لقمه ی چپ کنم. واقعا باید به جونگکوک افرین گفت ،ژنش با وجود
انسان بودنش به کل ژن های خونآشامی غلبه کرده. این دو تا کپی برابر اصل
کمترین شباهت رو با اوه تهیونگ دارن.
نامجون با لبخندی خیره به همسرش ادامه داد:
+دقیقا همینطوره، ژن جونگکوک به قدری قوی بوده که یکی از قل ها مثل
خودش انسانه، هر چند هردو پسر و هردو کامال شبیه به هم هستن .
ملکه دوباره با تعجب بین حرف نامجون پرید و گفت:
♧منم از همین معجزه میگم..... چطوری این دو تا کنار هم این همه مدت دووم
آوردن؟ قل اول باید تا االن اون یکی رو از خون خشک میکرد.
جین در حالیکه یکی از بچه ها رو به نامجون میداد گفت:
×جواب سوال شما خیلی ساده ست... به خاطر اینکه این بچه خیلی از پدر
خونخوارشون با شعور ترن. و به عالوه در این مدت جونگکوک بیشتر از هر
وعده ی غذایی از خون خودش مصرف و تغذیه اشون کرده.
قبل از اینکه ملکه چیزی بگه در اتاق با عجله باز شد و کریس با رنگ پریده و
بی توجه به دو نوزاد وارد اتاق شد:
€چند نفر... چند نفر دارن میان این سمت.
همه ی جمع از این حالت وحشت زده ی کریس شوکه شدن .ملکه چینی به
ابروهای خوش حالتش داد و گفت؛
♧خب... کجای این انقدر وحشت زده ات کرده؟ اینجا یه جنگله، خیلی ها ممکنه
بی خبر بیان تو این محوطه...
تائو که استرس برادرش به اون هم سرایت کرده بود سراسیمه جواب داد:
£نه، امکان نداره. من اینجا رو طلسم کردم تا آدمای عادی به هیچ عنوان نتونن
به این محدوده وارد بشن... کریس کیا دارن میان؟
حرف کریس با ورود تازه ی تهیونگ، در حالیکه چشمهاش خستگیش رو نشون
میداد و دستهای خیس از خونش رو تمیز میکرد ، همزمان شد و تعجب و ترس
رو در فضا به وجود آورد:
€ تازه واردا فرم مخصوص تنشونه... اونا از اعضای شوران ... و اصال هم
چهره های دوستانه ای ندارن......

 و اصال هم 
چهره های دوستانه ای ندارن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
نفرین شیرین   sweet curse Where stories live. Discover now