کمکم کن

687 113 8
                                    

تهیونگ/
باید با نامجون حرف میزدم ، این وضعیت هیچیش درست نبود. بلند شدم تا نامجونو پیدا کنم که خودش داخل اتاق اومد.
نامجون: خوبه اینجایی، ببین اون مدارکی که واسه دادگاه سو...
تهیونگ: نامجون تو باهام رو راستی مگه نه؟
نامجون: معلومه! چرا این سوالو میپرسی؟
تهیونگ: یه قسمت از گذشته بی اهمیتمو فراموش کردم ، هرچی بهم گفتی یعنی کل خاطرات و اتفاقات زندگیم تو کره بوده. ولی اخیرا یه خوابایی میبینم. تو اون خواب کسی هست که چندین سال از عمرشو تو آمریکا سپری کرده و تازه به اینجا اومده ؛ پس یا من دچار توهم شدم یا...
نامجون: یا چی؟
تهیونگ: یا اینکه یه قسمت از خاطرات منم تو امریکا بوده و به خاطر اینکه کل زندگیمو شماها تو کره خلاصه کردین منم دارم اتفاقات گذشته رو تو کره تصور میکنم، در حالی که امریکا بوده.
نامجون: تهیونگ پیش دکتر کانگ رفتی؟ دوز داروهاتو کم کرده؟
تهیونگ: نامجون چیو ازم پنهان میکنی؟
نامجون: هرچی بوده بهت گفتم. توهمات خودته
تهیونگ: باشه... باشه
نامجون: میخواستم راجب کار باهات صحبت کنم ولی مثل اینکه حوصله نداری، یه وقت دیگه میام. میبینمت.
جین: چیه چرا رنگت پریده؟
نامجون: یه چیزایی یادش اومده
جین: خب چرا ترسیدی مگه خودت اینو نمیخواستی؟
نامجون: اشتباه کردم! میدونی تورو، جونگکوکو و خیلی از خاطراتشو ازش قایم کردیم. وقتی بفهمه منو مقصر میدونه.
جین: بلاخره که میفهمه
نامجون: کاش زمان...
کوک: نامجون!
نامجون: اوه کوک اینجایی؟ دنبالت میگشتم
کوک: یکم حالم خوب نبود رفتم پشت بوم هوا بخورم
نامجون: میخوای حرف بزنیم؟
کوک: نه اوکیم جدی. راستی چیکار داشتی؟
نامجون: هیچی خودم حلش کردم.
کوک: پس... اگه کاری داشتی همینجام
نامجون: اوهوم
کوک/
آخ چشام درد گرفت، چند ساعته بی وقفه پای لپ تاپ نشستم و دارم شکایاتو برسی میکنم. جونگکوک چه اخلاقیه داری؟ حالا کارتو نصفه بزار یکم استراحت کن .
جین: شام چی میخوری؟
کوک: شام؟ اوه ...هرچی باشه
جین: کارا تموم شد؟
کوک: اوووف آره
جین: ببرش واسه سرگرد کیم
کوک:و ... ولی اخه
جین: ببینم مشکلت با سرگرد چیه؟
کوک: فقط انگار زیاد از من خوشش نمیاد
جین: اون از هیچکس خوشش نمیاد. بجنب
دوباره سر از اتاق کیم دراوردم، ولی خوشبختانه اینبار تو دفترش نبود . فضا همونطور تاریک بود و به سختی میتونستم اطراف اتاقو ببینم.
گزارشارو رو میزش گذاشتم و خواستم بیرون برم که یهو برقا روشن شد . اولین چیزی که دیدم یه لباس سفید بود که بازوی کسی که اونو پوشیده بود خونی شده بود. سرمو بالاتر اوردم که سرگرد کیم با دیدنم لحظه ای نگاهش رنگ تعجب گرفت.
تهیونگ: مگه نگفتم نبینمت؟
کوک: دس... دستت داره خون میره
تهیونگ: میفهمی به تو ربطی نداره؟
کوک: ب... بزار واست پانسمانش کنم.
تهیونگ/
اول خواستم مخالفت کنم اما با فهمیدن اینکه دچار لکنت شده فهمیدم از خون میترسه . پس چرا اصرار داره زخم منو پانسمان کنه؟ به سمت کمد کنار اتاق رفت و بعد چند دقیقه گشتن با یه جعبه برگشت.
کوک: دستتو بده من بزار ببینمش
خسته تر از اونی بودم که مخالفت کنم پس لباسمو دراوردم و یه گوشه ای انداختم. برخورد انگشتای سردش با بازوم باعث شد احساس عجیبی بهم دست بده. حسی مثل ترس... اره خود ترس بود
کوک: چه اتفاقی برات افتاده؟
جوابشو ندادم، نمیخواستم بدم. چی میگفتم؟ میگفتم با ۱۲ نفر از ادمای مسلح دعوام شده و به جای دستگیر کردنشون باهاشون دعوا کردم؟ واقعا مسخرست!
کوک: میشه بیشتر مراقب خودت باشی؟
یه چیزی ته دلم با این حرف فرو ریخت. وقتی سرمو به طرفش برگردوندم تازه متوجه شدم صورتش از گریه خیس شده.
تهیونگ: یه افسر نباید انقدر ضعیف باشه که با هرچی گریش بگیره
کوک: من با هرچی گریم نمیگیره، من ...
تهیونگ: تو چی؟
کوک: من نباید اینجا باشم
یهو از روی مبل بلند شد و اشکاشو با دستاش پاک کرد، اخم کمرنگی کرد و گفت: من دیگه میرم سرگرد کیم
قبل اینکه ازم دور بشه دستشو کشیدم و تو چند میلی متری صورتم خم شده بود، در واقع دستاشو به پشت مبل فشار میداد تا از افتادنش روی من جلوگیری کنه. تک تک جزئیات صورتش... برام آشناست. دستمو بالا اوردم و سر انگشتمو روی خال پایین لبش کشیدم. چشماش لحظه ای بسته شد و نفساش تندتر شده بود.
تهیونگ: فقط شباهته؟ یا ...
چشماشو باز کرد و دستمو از روی صورتش کنار زد
نگاهش رنگ خشم و عصبانیت گرفته بود. رنگی مثل رنگ خون...
کوک: کمکم کن قاتل خواهرمو پیدا کنیم.

● از اینجا یه اسپویل کوچیک بدم :))
یکی اینجا داره یه چیزیو مخفی میکنه
و اون ادم یا قاتله یا قربانی!...

who are you? | تو کی هستی؟Where stories live. Discover now