تو فرق بین زنده بودن
و زندگی کردنی برای من...
_کیم تهیونگ❥───────────⋆⊰
فریاد الفای سلطنتی باعث شد جیهوپی که بالاخره تونسته بود بعد از چهارروز بخوابه،وحشتزده چشم باز کنه و توی جاش بشینه...
چند ثانیه بعد چندین دکتر و پرستار توی اتاق آمدن و از دو آلفا خواستن تا زمان تموم شدن چکاپ بیرون منتظر بمونن...
تو این فاصله جیهوپ با جین و بقیه تماس گرفته بود و با ذوق و گریه خبر به هوش آمدن دونسنگه عزیزشو بهشون داده بود و اما تهیونگ که بی قرار تر از هر لحظه دیگه ای بود،از شیشه پشت در به دکتر هایی که چشم بند رو از روی سر امگای شیرینش برمیداشتن و با چراغ قوه چشم های مشکی رنگشو چک میکردند،نگاه میکرد...
نیم ساعت بعد همزمان با رسیدن نامجون و جین و بقیه به صندلی های انتظار پشت در اتاق کوک،دکتر درو باز کرد و خارج شد و نگاه خوشحالش رو به چشم های طلایی و خسته و نگران تهیونگ دوخت و گفت:رییس کیم...خوشبختانه هیچ اتفاق ناگواری که منجر به آسیب عصب های حرکتی و بویایی و شنوایی و بینایی بشه برای بیمار رخ نداده و زخم سرشون بجز مقدار سوزش جزئی در حال ترمیمه و نگرانی ای از بابتش نیست...
جیهوپ با استرس قدمی به جلو برداشت و پرسید:حا..حافظه اش چی؟؟
دکتر چشم های بنفشش رو به چشم های طوسیه جیهوپ داد و گفت: از اونجایی که بیشتر از ۷۲ ساعت طول کشیده تا ایشون هوشیاریشونو بدست بیارن،درمورد حافظشون من همراه شما داخل اتاق میام تا از روی ری اکشنی که نسبت به شما نشون میده وضعیت بیمارو بسنجم
تهیونگ با صدای گرفته اما با ابهتی که با نگرانی رنگ شده بود پرسید:میتونیم ببینیمش؟
دکتر لبخندی زد و گفت:البته فقط نباید ایشونو تحت فشار....
تهیونگ که حتی نذاشت که حرف دکتر تموم بشه چراکه همه این توصیه هارو دیروز از دهن دکتر انگلیسی شنیده بودن،باعجله دکتر رو کنار زد و وارد اتاق شد...
دیدن اون تیله های مشکی که حالا تمام زندگیش شده بود برای ذهن شوریده و روح گرگ کمر شکستش بعد از این چهارروز کزایی که به اندازه چهارسال طول کشیده بود مثل دارویی بود که در یک لحظه تمام درد هاشو درمان کرد...
اما نگاه مردد جونگکوک مثل تیر نامرئی وحشتی بود که توی قلب اونها فرو میرفت...
دکتر به دقت رفتار های بیمارش رو رصد میکرد،جیهوپی که حالا چشم های گود افتادش و موهای پریشونش انعکاس دهنده درون آشفتش بود از کنار تهیونگ قدمی جلوتر برداشت و آروم زمزمه کرد:جونگکوک...
جونگکوک نگاه نگرانشو به چشم های طوسیه اون داد و با صدایی گرفته جواب داد:هیونگ!من چم شده؟
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐃𝐢𝐚𝐦𝐨𝐧𝐝 || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴
Werewolf[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅] توافق یعنی تو مال من باشی... عشق توی دنیای مافیا معنایی نداره. یه مافیا به آدم ها مثل اشیا نگاه میکنه، همونطور که وقتی چشمش یه الماس رو میگیره و اونو به هرطریقی به دست میاره، با آدم مورد علاقش هم همینطور رفتار میکنه، به دستش میا...