Ruby - 1

713 145 141
                                    

-میدونستی تو شرکت طرفدار دارید؟

جونگ کوک با تعجب به هوسوک نگاه کرد و چند قلوپ از آبمیوه اش نوشید.

-طرفدار داریم؟ یعنی چی؟

-یعنی که چند تا از بچه های شرکت شما رو شیپ میکنند.

با اینکه هنوزم به طور کامل از قضیه سر درنیاورده بود، گیج خندید و کمی تو جاش جابجا شد.

-منظورت از شما یعنی کیا؟

-تو و تهیونگ...امروز دو تا از بچه های شرکت داشتند با هم حرف میزدند که شنیدم...میگفتن انگار تو تهیونگ رو دوست داری و باهاش رابطه داری!

هوسوک تمام این حرف ها رو در حالی که به صفحه گوشیش خیره بود، میگفت تا جونگ کوک رو معذب نکنه...هرچند که مطمئن نبود اون پسر با این حرفا معذب میشه یا نه!

-مگه من هر کسیو دوست داشته باشم، باید باهاش وارد رابطه بشم؟

با این جمله ی جونگ کوک، هوسوک ابروهاشو بالا انداخت و نگاهشو به چشای براق پسر رسوند.

-خودتم فهمیدی که قسمت اول جملمو رد نکردی؟...پسر تو واقعا به تهیونگ علاقه داری؟

پسر کوچکتر خندید و دستشو لای موهاش فرو کرد و در حالی که کمی سرشو خم کرده بود، گفت:

-کیه که به اون مرد علاقه مند نشه؟

-خودت میدونی که منظورم چه مدل علاقه ای بود. به من نگاه کن!

جونگ کوک لباشو بهم فشرد و به چشای هوسوک خیره شد.

-هوم؟

-تو به تهیونگ علاقه داری؟

-هیونگ چرا انقدر شلوغش میکنی؟ مثلا اگه داشته باشم چی میشه؟

-چرا فقط به سوالم جواب نمیدی؟

-چون جوابشو نمیدونم.

-میترسی که دوسش داشته باشی؟ ...میگن کسایی که آدمای زیادی رو تو زندگیشون از دست دادند، سعی میکنند مراقب احساساتشون باشند تا دلبسته نشن. 

خندید و مثل خود هوسوک دستشو تو هوا تکون داد.

-مثل این فیلم ها، نه؟ چون مردی که اسم پدر رو یدک میکشید، خواهرمو کشته، مادرم هم همون مرد رو کشته، منم باید تبدیل به کسی بشم که نمیتونه دلبسته بشه و یه آدم سرد و مغروره؟ من هیچوقت همچین کسی نبودم. نه الان، نه سه سال پیش!

...SATIVA...[COMPLETED]Kde žijí příběhy. Začni objevovat