آروم از حیاط عمارت میگذشت،صدایِ آشنایِ ناواضحی به گوشش خورد.لبخندی محو روی لبهاش جاخوش کرد.
•K•
آروم از حیاط عمارت میگذشت،صدایِ آشنایِ ناواضحی به گوشش خورد.لبخندی محو روی لبهاش جاخوش کرد.
آروم از حیاط عمارت میگذشت،صدایِ آشنایِ ناواضحی به گوشش خورد.لبخندی محو روی لبهاش جاخوش کرد.