P.6 (Dont do it again!)

3.1K 466 10
                                    


جونگ کوک همونطور که سرشو به فرمون تکیه داده بود ، نفس عمیقی کشید و چند بار محکم پلک زد تا اشکاش سرازیر نشن.

خیلی داشت خودشو کنترل میکرد که گریه نکنه و همین مسئله باعث شد برای هزارمین بار تو اون روز خودشو لعنت کنه که چرا انقد ضعیفه!

تهیونگ وقتی خداحافظیش با مامان ها تموم شد ،  دید که جونگ کوک سرش رو فرمونه و انگار دپرسه.

میخواست نپرسه که چی شده اما امان از دست زبونش!

_چته!؟

چون کوک با هول سرشو از روی فرمون برداشت و موهاشو صاف کرد.

+چ...چیزی نیست.

تهیونگ شونه ای بالا انداخت و به ناخن هاش نگاه کرد. چقد قرار بود امشب بهش سخت بگذره!

_میشه بگی دقیقا داریم کجا میریم؟؟

+یه رستوران یکم اونور تر هست که مامانم تاکید کرد که بریم اونجا چون میگه اونجا واسه کاپلاست.

بعدم چرخی به چشم هاش داد و فرمون رو با حرص پیچوند. و چیزی زیر لب زمزمه کرد که تهیونگ نتونست بشنوه.

+چقدم که ما کاپل رویایی ای هستیم!

.
.
.
.
.
.
.

اون دوتا بعد از اینکه شام خوردن ، حسابی خسته بودن. میدونستن که فردا هم روز پر مشغله ای خواهند داشت.

عروسی تا یک ماه دیگه برگزار میشد و اون دو مطمئن بودن که ماماناشون تا بعد شب عروسی هم ولشون نمیکنن. (شب حجله منظور...چقد بچه ی پاکیم...هاها)

حالا اون دوتا روی نیمکت پارک نشسته بودن و به آینده ی مضخرفی که در پیش داشتن فکر میکردن...

سکوت جونگ کوک داشت رو مخ تهیونگ میرفت و میدونست اگه جونگ کوک به این سکوت مضخرفش ادامه بده ، بلایی سرش (کوک) میاره.

سکوت همینطوری ادامه داشت که تهیونگ یهو ترکید.

_چرا هیچی نمیگی هان؟؟؟ لال مونی گرفتی؟ یا موش زبونتو خورده؟؟؟ نمیخوای باهم بیشتر آشنا شیم؟؟؟ اصلا چیزی از علاقه و ارتباط برقرار کردن میفهمی؟؟

جونگ کوک اخماش توهم رفت...از اینکه یکی تحقیرش کنه حسابی بدش میومد و تهیونگ هم دقیقا دست روی نقطه ضعفش گذاشته بود.

+حرف دهنتو بفهم خب؟

_ازت متنفرم جئون جونگ کوک! تو یهو اومدی و ریدی به زندگیم!

جونگ کوک پوزخندی زد و تو صورت تهیونگ ، خم شد.

+فک کردی من خیلی خوشم میاد قیافه ی نحس تورو ببینم؟ در ضمن! پدر و مادر هامون تصمیم به ازدواجمون گرفتن...نه من!

بعد با صدای آلفاییش زمزمه ای کرد :

+فک کردی کی هستی ها؟ یک بار دیگه صداتو روم بلند کنی من میدونم و تو!

▪︎FORCED MARRIAGE▪︎Where stories live. Discover now