جیمین رو در کوتاه ترین زمان ممکن به بیمارستان رسوندن جانگوک و هیون همراهش رفتن و تهیونگ برای نگه داشتن سوک خونه موند
جانگوک به عنوان پزشک معالج جیمین وارد بخش شده بود هیون تنها و نگران روی صندلی نشسته بود
بعد از مدتی نفهمید کی خوابش برد اما با تکون ضعیف شونه هاش از خواب بیدار شد
+هیون پسرم؟
_جیمین؟!!!
+چرا اینجا خوابیدی؟ پاشو بریم خونه
_جیمین چی شد؟
+حالش خوبه
_چش شده بود یهو؟
+فشارش افتاده بود
_پس چرا اینقدر ناراحتی؟
+ناراحت نیستم خستم پاشو ببرمت خونه اینجا نخواب
_جیمین چی؟
+امشب باید اینجا ببینه
_برای چی؟
+برای احتیاط نگران نباش
_خیالم راحت باشه ؟
+آره پاشو
_من میتونم پیشش بمونم
+نیازی نیست من میرسونمت برمیگردم
_نمیشه ببینمش؟
+نه تازه خوابش برده
جانگوک همراه هیون وارد ماشین شد و به سمت خونه حرکت کرد.......
جانگوک درو باز کرد هیون وارد شد و گفت:
_تایگر بیداری؟
تهیونگ لنگان لنگان به طرفشون رفت
÷چی شد؟
_هیچی جئون میگه فشارش افتاده بود
÷حق داره این مدت خیلی تحت فشار بود
+سوکی خوابه؟
÷هی بیدار میشه به زور خوابوندمش بی قراری میکنه
+ببخشید تهیونگ خیلی اذیتت کردیم
÷این حرفا چیه؟
+هیون برو بخواب پسرم
_جیمین فردا صبح مرخص میشه ؟
+آره.... احتمالا
_تایگر میری خونه؟
÷نه میمونم
_میتونی بیای تو اتاق من بخوابی
÷حتما
+من باید پانسمانشو عوض کنم تو برو تهیونگم میاد
_باشه شب بخیر
تهیونگ نگاهی به کوک انداخت و گفت:
÷کوکا؟ حالت خوبه؟ خسته ای؟ چیزی شده؟
جانگوک بی مقدمه تهیونگو بغل کرد و بغضشو تو شونش خفه کرد ....تهیونگ که ترسیده بود پرسید
÷کوک؟ چی شده؟ حرف بزن
+این بچه ها حق دارن زندگی شادی داشته باشن تهیونگ
÷حالا که همه چی داره درست میشه نگران نباش کوک فردا حلش میکنیم اتفاقا جین بهم زنگ زد گفت برای ارائه ی مدارک حتما میاد
+میشه ....یه کاری... برام بکنی؟
÷چی؟
جانگوک سرشو از روی شونه ی تهیونگ برداشت اشکاشو پاک کرد و گفت:
+تهیونگ و سوکی رو ببر پیش خودت میدونم همیشه باعث زحمت میشم شرمندم
÷این چه حرفیه کوک! ولی مگه چی شده؟!
+میخوام از خونه دور باشن
÷چرا؟
جانگوک جوابی نداد
÷کوک حرف بزن چیزی شده؟
+سرم داره میترکه
تهیونگ یه لیوان آب برای کوک برد
÷بیا یکم آب بخور رنگت پریده
+نه نمیخورم باید برم بیمارستان
÷تو مطمئنی جیمین حالش خوبه؟
جانگوک با شنیدن این حرف دوباره بغض کرد
تهیونگ با نگرانی پرسید
÷موضوع قلبشه؟
جانگوک سرشو تکون داد
÷کوک نگران نباش جیمین بدتر از اینارو هم پشت سر گذاشت خوب میشه
+خوب میشه؟!!! ....خوب؟
÷خب....آره یادت نیست دفعه های پیشم همینجوری شد ولی دوباره سر پا شد این مدت خیلی فشار روش بود .....بعد از اینکه مرخص شد برین مسافرت هم حال و هوای بچه ها عوض میشه هم خودتون..... نگران کارای هیونم نباش خودم انجامش میدم
+تهیونگا....
÷بهت قول میدم اتفاق بدی قرار نیست بیفته.... تو بخش بستریه یا سی سی یو؟ امشب باید تحت نظر باشه؟
جانگوک فقط سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
÷نگران نباش جیمین خیلی جوونه اتفاقی براش نمیفته.....فردا صبحم مرخص میشه برمیگرده خودتو ناراحت نکن
+جیمین.....
÷جانگوک....عزیز من....رفیق من.....من بهت قول میدم فردا صبح جیمین سرحال و قبراق اینجاست
+تهیونگااا
÷تو الکی نگرانی .....البته من درکت میکنم ولی....
جانگوک میون حرف تهیونگ پرید و گفت:
+جیمین سکته کرده
با شنیدن این حرف تهیونگ حس کرد سطل آب یخ رو سرش ریختن با بهت زدگی گفت:
÷چی...چی گفتی؟..... چی شده؟
جانگوک با صورت مچاله شده روی زمین نشست دستشو روی صورتش گذاشت و صدای هق هقشو خفه کرد
÷جانگوک تو چی گفتی؟ جیمین سکته کرده؟ مگه چند سالشه که سکته کنه!؟ اون هنوز خیلی جوونه .....وای
جانگوک میون گریه گفت:
+نذار..... هیون بفهمه.......،،،،،،،،،،
دارم کور میشم از خواب ولی چون به بعضیا گفته بودم یه پارت دیگه هم میذارم اینو گذاشتم
میدونم کوتاهه فعلا همینو داشته باشین تا پارت بعد 🖤
![](https://img.wattpad.com/cover/313877367-288-k613922.jpg)
YOU ARE READING
Life Goes On...فصل دوم پدر کوچک
Fanfiction❗حتما قبل از خوندن فصل دوم فصل یک رو بخونید❗ فصل اول👈 the little father زندگی ادامه داره (فصل دوم پدر کوچک) زندگی ادامه داره..... حتی اگه زیر بارون خیس شیم، یا همه ی راه ها بن بست شن.... حتی اگه یکیمون کم شه....یا مجبور به خداحافظی بشیم حتی اگه با...