𝒑𝒂𝒓𝒕 1

1.1K 196 9
                                    

- رسوایی! شایعات قرار گذاشتن ...
سوبین آه کشید و گوشیشو روی تختش پرت کرد. "اینا که رسوایی نیست. اگه رسانه ها بفهمن..." بعد خودش حرف خودشو قطع کرد"وقتی خود یونجون نمیدونه چجوری رسانه ها می‌خوان بفهمن؟"
دراز کشید، چشماشو بست و احساس کرد هنوز چند دقیقه بیشتر نگذشته که گوشیش زنگ خورد.
بدون اینکه چشماشو باز کنه گوشی رو جواب داد:
- الو؟
+ سوبین؟ خوابی؟ جدا همتون خوابین؟ سه ساعت دیگه پرواز دارین!
سوبین یهو از جاش پرید:
- چی؟ کی صبح شد؟
+ دو ساعت دیگه منتظرتونم
سوبین داد کشید:«چوی یونجون چوی بومگیو کانگ تهیون هیونینگ کای پاشینننننن»
یونجون که طبقه پایینی تخت میخوابید غلط زد:«چی شده سوبین چرا فن چنت میخونی؟»
تهیون از بالا سر یونجون بلند شد و همونجوری که به ساعت گوشیش نگاه میکرد گفت:«فن چنت نمیخونه سه ساعت دیگه پرواز داریم!»
هیوکای خیلی یواشکی از تختش اومد پایین ، عروسکی که دستش بود انداخت طبقه پایین تختش کنار بقیه عروسکا و همونطوری پاورچین پاورچین هم خودشو...
تو حموم انداخت..!!
یونجون داد زد:«ولی قبول نبود هیوکاااا یواشکی رفتی من میخواستم اول برم!»
کای از داخل حموم داد زد:«سوبین هیوووونگ!»
سوبین دستشو تو موهاش کشید و گفت:«شنیدم»
بعد بلند شد و به بومگیو که طبقه بالای تختش هنوز خواب بود نگاه کرد. به صورت پف کردش که هنوز خواب بود و موهاش که رو بالشش پخش شده بود لبخند زد و گفت:«گیو؟ هنوز خوابی؟ پاشو»
یونجون روی تختش نشسته بود و زانو هاشو بغل کرده بود، از پشت سر سوبین گفت:«تو لوسش کردی»
سوبین در حدی لبخند زد که چال گونه‌ش دیده شه. بعد دوباره بومگیو رو صدا زد:«گیو پاشو منتظرم»
بومگیو تو جاش یکم غلط زد و گفت:«فقط نیم ساعت دیگه. دیشب فقط سه ساعت خوابیدیم‌»
سوبین لبخند تلخی زد:«میدونم ولی دیر میشه ها!»
بومگیو روی تختش چند لحظه نشست و بعد از نردبونش پایین اومد و دوباره روی تخت سوبین ولو شد.
سوبین کنار بومگیو نشست و دستشو توی موهاش کشید و خندید، ولی دلیل خندش بومگیو نبود، یونجون بود که پشت در دسشویی داشت سر تهیون نق میزد چون زود تر از اون به دستشویی رسیده بود.
******
همه آماده بودن و منیجر دم در منتظر بود، ولی یونجون هنوز تو حموم بود.
- کای حوله منو پوشیده برده بیرون یکی بهم حوله بدهههه
سوبین زود از جاش بلند شد:
- الان میارم
از حوله های تا شده داخل کمد، یه تن‌پوش آبی رنگ برداشت و همینطوری که رفت دم در حموم گفت:«بدو یه ساعت دیگه بیشتر وقت نداریم»
- چشماتو ببند!
- هیونگ! انگار تا حالا ندیدمت باز کن این درو
یونجون فقط دستشو از لای در بیرون آورد و حوله رو از دست سوبین گرفت و درو بست.
سوبین چشماشو تو کاسه چرخوند و رو به بقیه که پشت میز غذا خوردی منتظر بودن گفت:«یه خورده عجیب نبود؟»
تهیون که بومگیو رو شونه‌ش خوابیده بود، اون یکی شونه‌شو به معنی نمی‌دونم انداخت بالا.
یونجون از اتاق بیرون اومد و گفت:«استایل فرودگاهی درخشان.»
کای گفت:«یه جوری می رسیم که خبرنگارا و فنا رفته باشن کسی نباشه هیونگ درخشانو ببینه»
تهیون بومگیو رو آروم بیدار کرد:«بومگیو. بیدار شو تو هواپیما میخوابی»
بومگیو یهو از جا پرید:«وای آخیشش خیالم راحت شد.»
سوبین اولین نفر از در خارج شد:«تا برسیم هواپیما رسیده آمریکا و برگشته. بدوییییین»
یکی یکی سوار ون مشکی رنگ شدن و شیشه های دودی ماشین آروم بالا رفت.
~~~~~~
پارت اولم آپ شد با ۵۵۴ کلمه.
می‌دونم کم بود.
ولی شما دوسش داشته باشین.
پیج اینستاگرامم اگه دوست داشتین فالو کنین.
@prladream
بین خودمون باشه ولی پارتای شما طولانی تره🤫
خب حالا برم غیب شم تا پارت بعدی👋

Leader Nim (Completed)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin