𝒑𝒂𝒓𝒕 17

471 99 8
                                    

یونجون تقریبا سر صبح با صدای زنگ در توی خونه جدیدش از خواب بیدار شد. با سر و وضع آشفته و صورت خواب‌آلود دم در رفت و بازش کرد. مامور پست بود:«یه نامه دارین»
نامه؟ کی میتونه نامه نوشته باشه؟ نامه‌شو گرفت و به داخل برگشت. روی مبل نشست و پاکت رو بررسی کرد؛ نامه از کره اومده بود.
سریع پاکت رو باز کرد و با دیدن متنش عصبی زمزمه کرد:
- احضاریه دادگاه؟ این دیگه چه کوفتیه!
روی بقیه‌ش هم سریع چشم چرخوند:«فقط همینو کم داشتم! باید به جرم نکرده برم دادگاه و بعدشم حتما مجازات شم!»
رفت تو اتاقش و گوشیشو از کنار تخت برداشت تا به کریس زنگ بزنه. خیلی زود برداشت:
-الو؟
صداش خواب‌آلود بود که باعث شد یونجون یکم بخنده:«ببخشید حواسم نبود سر صبحه»
- مهم نیست خودم باید بیدار میشدم، باید می رفتم سر کار. چی شده؟
خنده‌ی چند لحظه پیش یونجون روی لبش ماسید:
- برام نامه اومده، از کره. نامه‌ی احضاریه دادگاه.
کریس انگار خوابش پریده بود:«طبیعیه یونجون. واضحه که سوبین ازت شکایت نکرده و نمیکنه ولی کمپانی حتما این کارو کرده. انگار خودشونم جدی جدی باورشون شده به آرتیستشون تجاوز کردی.»
- اگه… اگه سوبین تو دادگاه شهادت بده که من نبودم چی؟
- فکر نکنم چنین اتفاقی بیوفته، خودت گفتی سوبینو تحدید کردن که اگه حقیقتو بگه اخراجش میکنن. احتمالا مجبور بشه شهادت دروغ بده.
- تو خودت نمیتونی وکیلم بشی کریس؟
کریس خندید:«مثل اینکه یادت رفته من آمریکاییم! من تو کره جواز وکالت ندارم. باید یه وکیل دیگه بگیری، میتونی یه وکیل موآ بگیری که با جون و دل ازت دفاع کنه»
یونجون با فکر کردن به موآ لبخند تلخی زد، الان دیگه موآ هم مال اون نبودن، چشماشو مالید:«آخ راست میگی سر صبحی مغزم کار نمیکنه»
- تاریخ دادگاهت کیه؟
یونجون دوباره به نامه توی دستش نگاه کرد:«۱۳ سپتامبر! عالیه باید روز تولدم برم دادگاه.»
- امیدوار باش یونجون، به این فکر کن که بعد از مدت ها سوبینو میبینی.
- به چی امیدوار باشم؟ وقتی کمپانی نمی‌خواد حقیقت لو بره و داره از من برای جمع کردن گنداش استفاده میکنه؟
- آه الان که فکر میکنم حق با توئه. به هر حال ممنونم که بیدارم کردی، باید برم سر کار. خدانگهدار.
یونجون هم خداحافظی کرد. همون طور که گوشیش دستش بود به کای زنگ زد، اون تنها کسی بود که همیشه جواب میداد.
- سلام هیونگ!
- هی هیونینگ چه خبر؟ پنجمین روز تومارو بای توگدر چهار نفره چطوری میگذره؟
- افتضاحه هیونگ. کاش اول یکم به رسانه ها سر می‌زدی بعد به من!
- چک کردنش زیاد طول نمی‌کشه. خداحافظ.
کای سریع قطع کرد. یونجون نگران صفحه تماس رو بست و وارد توییتر شد، اگه جنجالی بود اول از همه اونجا بود.
همین که وارد شد یه توییت با یه هشتگ جدید نظرشو جلب کرد:«فکر میکردم کمپانی ها بدجنس باشن ولی نه در این حد.     #عدالت_برای_یونجون»
با دیدنش حتی نگرانیش بیشتر هم شد. روی هشتگ کلیک کرد و توییت های بیشتری دید.
«باورم نمیشه یونجون بیگناه از گروه حذف شده، برای خودم که زود قضاوتش کردم متاسفم.     #عدالت_برای_یونجون»
پایین این توییت ویدیویی از سوبین بود. یونجون با دستایی که تقریبا از استرس می‌لرزید ویدیو رو باز کرد. می ترسید چیزی که بهش فکر می‌کنه واقعی شده باشه، می‌ترسید سوبین حقیقتو گفته باشه…که گفته بود. حالا چیزی که ازش میترسید این نبود که سوبین رو اخراج کنن. این بود که اخراجش نکنن.
دوباره به کای زنگ زد و قبل از اینکه اون چیزی بگه گفت:«الان کمپانی چیکار کرده؟ سوبین… حالش خوبه؟»
- نه! راستش اصلا خوب نیست، گوشیشو گرفتن و اجازه تمرین یا بیرون رفتن از کمپانی رو هم بهش نمیدن. صبح تا شب توی خوابگاه میشینه و حرف نمی‌زنه. حتی غذا هم نمیخوره. خیلی نگرانشم هیونگ.
ولی یونجون جواب نداد. گوشه‌ی تختش، پاهاشو تو بغلش جمع کرده بود و سعی میکرد بغضشو نادیده بگیره. حتی تصور سوبینی شادش تو اون وضعیت براش غیر قابل تحمل بود. کاش میتونست یه کاری بکنه. کاش میتونست چشماشو باز کنه و در حالی که سوبین تو بغلشه با خودش زمزمه کنه:«همش خواب بود»
- هیونگ میشنوی؟
یونجون تازه متوجه شد کای داره باهاش حرف میزنه:«آ… آره. ولی چرا کمپانی همون طوری که گفته بود اخراجش نمیکنه؟»
- واضح نیست؟ الان می‌تونه گوشیشو ازش بگیره و راحت کنترلش کنه و هر جوری شده باز همه چیزو پنهان کنه. ولی وقتی سوبین اخراج بشه دیگه هیچ کاری از دستش بر نمیاد.
- آره. درست میگی. مراقب سوبین باش هیونینگی. تنها کسایی که الان میتونین کنارش باشین شمایین.
- ما تمام تلاشمونو می کنیم، ولی گاهی حتی سه نفرم نمیتونن جای یه نفرو پر کنن. امیدوارم زود تر این وضعیت تموم بشه.
- منم همینطور. مراقب خودتم باش
- تو هم همینطور هیونگ‌
قطع کرد‌. جمله هیونینگ دوباره تو گوشاش پیچید:«گاهی حتی سه نفرم نمیتونن جای یه نفرو پر کنن.» حق با کای بود. سوبین به یونجون نیاز داشت ولی الان کنارش نبود و این تقصیر هیچ کدومشون نبود. پس چرا هر دوشون داشتن خودشونو به خاطرش مجازات میکردن؟
~~~~~
فکر کنم من اولین نویسنده تاریخم که همیشه زودتر از وقتی که گفتم آپ میکنم قدرمو بدونین.
ووت و کامنتای قشنگتونو ازم دریغ نکنین.
پرلی دوستون داره👋❤️

Leader Nim (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora