𝒑𝒂𝒓𝒕 4

739 177 10
                                    

همین که در باز شد بومگیو دستاشو دور گردن هیونگاش حلقه کرد و جفتشونو همزمان بغل کرد:
- اومدم جفتتونو از دست هم نجات بدم.
هنوز بومگیو کاملا وارد اتاق نشده بود و در هم هنوز باز بود که تهیون و کای، هر کدوم از یه طرفی وارد شدن. آشفتگی از سر و روشون می‌بارید.
یونجون ، سوبین و بومگیو کنار هم ، و کای و تهیون رو به روشون نشستن.
تهیون آنقدر عصبی بود که پاشو بی قرار تکون میداد و گوشه لبشو می جوید:
+ قضیه چیه؟
کای نذاشت تهیون ادامه حرفشو بگه:
- الان عصبی ای هیونگ. بذار من بپرسم.
سوبین گفت:«چیه چی شده؟ شما دو تا چرا اینجوری میکنین؟»
کای گفت:«شما چند دقیقه پیش لایو بودین درسته؟»
سوبین و یونجون سر تکون دادن.
کای ادامه داد:«ولی وقتی لایو تموم شد دوربینو خاموش نکردین.»
یونجون به حرف اومد:«چی؟ سوبین خودش خاموشش کرد من دیدم!»
کای سعی کرد آروم باشه:«ولی خاموش نشد، و یه چیزایی پخش شد که نباید میشد. با این که چند دقیقه از لایوتون گذشته کل فضای توییتر و بقیه شبکه ها پر شده! می‌دونین چه هشتگی ترنده؟»
تهیون بالاخره حرفشو زد، تقریبا داد کشید:«هشتگ چوی یونجون... متجاوز!»
یونجون خنده عصبی ای کرد:«چی میگین؟ اینجا چه خبره»
سوبین با بهت به مکالماتشون نگاه می کرد. بومگیو گفت:«یونجون؟ اینا... چی میگن؟»
یونجون با همون خنده عصبی گفت:«نکنه واقعا باورتون شده؟ سوبین چرا چیزی نمیگی؟»
سوبین گفت:«اون ویدیویی که ضبط شده... میتونم ببینمش؟»
کای همون‌طور که با گوشیش دنبال چیزی میگشت گفت:«ادیتورا از ویلایو حذفش کردن، ولی تو توییتر داره دست به دست میشه»
بعد گوشی رو دست سوبین داد. سوبین ویدیو رو پلی کرد، تصویرش چیزی رو نشون نمیداد چون دوربین اون لحظه دست سوبین بود، ولی صداشون به وضوح ضبط شده بود و تکون خوردنای شدید دوربین واقعا صحنه گول زننده ای به وجود آورده بود.
سوبین گفت:«وای این... اگه من الان اینو تکذیب کنم، احساس میکنم بیشتر جو متشنج میشه همه فکر میکنن مجبورم کردن.»
یونجون گفت:«پس چیکار کنیم؟ وای خیر سرم داشتم فقط شوخی می‌کردم!»
سوبین یه خورده از این که کار یونجون فقط شوخی بوده دلش گرفت، ولی به روی خودش نیاورد.
تهیون یکم آروم تر شده بود:«قبل از اینکه بهتون زنگ بزنن من زنگ زدم کمپانی. گفتم داشتین شوخی میکردین، ولی نمیدونم چی پیش میاد. میدونین که نتیزنا همه چیزو یهویی بزرگش میکنن، به جای این که تکذیبش کنین یه لایو یا ویدیو جدیدی بگیرین بگین شوخی بوده.»
بعد بلند شد و دست به کمر تو اتاق شروع کرد به راه رفتن.
کای بلند شد و از پشت بغلش کرد. بومگیو گفت:«حالا این حرفا رو ولش کنین این دوتا خیلی مشکوکن»
سوبین نیم نگاهی بهشون انداخت و با اینکه اخم کرده بود دیدنشون باعث شد لبخند بزنه.
یونجون گفت:«به نظرم امشب کاری نکنیم. که زیاد مهم جلوه نکنه. فردا صبح بهش فکر میکنیم حالا برین پاشین.»
بومگیو بلند شد:«نمی گفتی هم خودمون می رفتیم نیاز نبود بیرونمون کنی»
و سریع دوید بیرون و درم پشت سرش نبست. تهیون و کای هم بدون اینکه چیزی بگن پشت سر بومگیو رفتن.
همین که در بسته شد سوبین از یونجون پرسید:«جدی گفتی؟ اینکه...همش شوخی بود؟»
یونجون سرشو به سمت سوبین چرخوند:«منظورت چیه که شوخی بود؟ معلومه...»
- هیچی فراموشش کن.
بعد سریع بلند شد و یونجون رو با موجی از افکارش تنها گذاشت.
~~~~~~
اومدم پارت پنجو بذارم دیدم پارت چهارم نذاشتم😐
آنقدر درگیر اینستاگرام شدم واتپد کلا یادم می‌ره
ببخشید ببخشید🥺🙇🏽‍♀️🙇🏽‍♀️

Leader Nim (Completed)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon