𝒑𝒂𝒓𝒕 8

646 149 1
                                    

بومگیو بعد از اینکه حرفاشو به سوبین زد خودش به داخل خوابگاه برگشت، ولی سوبینو همونجا توی خیابون رها کرد تا یکم با خودش تنها باشه و فکر کنه.
ولی وقتی موقع وارد شدن، یونجونو دید که داشت می‌رفت دنبال سوبین، متوجه شد سوبین اونقدرام برای تنها شدن با خودش وقت نداره.

یونجون همینکه جلوی در کمپانی سوبینو دید دوید سمتش و از پشت بغلش کرد. سوبین شوکه سر جاش ایستاد:«چیکار میکنی هیونگ؟»
- بغلت میکنم.
- چ‍...چرا؟
یونجون محکم تر سوبینو بغل کرد و سرشو به شونه‌ش چسبوند:«چون دلم میخواد.»
سوبین یاد حرفای بومگیو افتاد. یعنی الان باید تکون نمی‌خورد و چیزی نمی‌گفت؟ ولی این یه خورده سخت بود.
- هیونگ ما الان تو خیابونیم!
یونجون بی توجه گفت:«مهم نیست.  بریم داخل هم استفا و پسرا مزاحم میشن. بذار بغلت کنم سوبین. دلم برات تنگ شده.»
یونجون خودشم باورش نمی‌شد به این زودی و به همین راحتی داره حرفاشو میزنه.
کمی روی پاهاش بلند شد، گوش سوبینو بوسید و ادامه داد:«برای بغل کردنت، برای بوسیدنت. میشه فقط هیونگت نباشم سوبین؟»
حرفای یونجون تو سر سوبین می‌پیچیدن و پروانه های تو شکمشو به پرواز در میاوردن. دلش میخواست بچرخه و چهره یونجونو وقتی اون حرفا رو بهش میگه نگاه کنه، ولی می ترسید. می‌ترسید تکون بخوره و از خواب بیدار شه، می‌ترسید همه اینا یه خواب بزرگ باشه.
دستاشو روی دستای یونجون که دور شکمش حلقه شده بود گذاشت:«نمیدونم خوابم یا بیدار، ولی چه خواب چه بیدار، هیچ وقت فقط هیونگم نبودی. الآنم نیستی یونجونی»
~~~
بومگیو وقتی وارد اتاق شد رو به کای که رو تختش نشسته بود و همونطوری که توی یه دستش عروسک مولانگ بزرگی بود، با اون یکی دستش برای موآها کامنت میذاشت، گفت:«این یونجون چش بود؟»
کای سرشو از گوشیش در آورد:«هیچی. بعد از اینکه سوبینو بردی بیرون یه خورده به تهیون هیونگ زل زد، بعدش به منم چپ چپ نگاه کرد و یهویی رفت بیرون! به نظرم بهمون مشکوک شده بود»
بومگیو با ذوق بالا پایین پرید:«شایدم حسودی کرده بود!»
بعد خنده جیغ مانندی کرد و خودشو کنار کای پرت کرد.
کای یکم هلش داد و از خودش دورش کرد:«تو چرا آنقدر ذوق داری؟»
بومگیو نشست و با لبخند پهنی که باعث می‌شد چشماش بسته بشن گفت:«چون خیلی کنار هم کیوتن.»
دقیقا همون موقع بود که سوبین و یونجون پشت سر و هم و درحالی که سعی میکردن به همدیگه یا بقیه نگاه نکنن اومدن تو و باعث شدن از چشمای بومگیو که لبخندش هنوز روی صورتش بود قلب و ستاره بزنه بیرون.
سوبین روی تختش نشست:«تهیون کو؟»
کای سریع جواب داد:«دستشویی»
سوبین نق زد:«چرا هر وقت من میام تو نیست؟»
کای پرسید:«کارش داری؟»
سوبین جواب نداد.
بومگیو بلند شد، رفت کنار یونجون که تو تخت خودش بود و تو گوشش زمزمه کرد:«چرا رفتی بیرون پیش سوبین هیونگ؟ چی شد؟»
یونجون به بومگیو نگاه کرد ولی جواب نداد. بومگیو داد کشید:«چرا آنقدر مشکوک شدین؟»
همون موقع تهیون از دستشویی اومد و بی توجه به همه، همون‌طور که دستاشو خشک میکرد گفت:«حواستون هست بعد از ظهر ضبط داریم؟ چرا احساس می‌کنم کلا یادتون رفته؟»
سوبین یهو از جاش پرید:«ضبط چی؟»
تهیون حوله رو گذاشت و دو تا دستاشو گذاشت روی صورتش و با تعجب گفت:«هیونگ! ضبط ورژن ژاپنی ترزدی چایلد! واقعا فکر میکردم تو یادت باشه!»
کای هم وارد بحث شد:«هیونگ ولی تو لیدری باید به ما یادآوری کنی. حواست کجاست؟»
سوبین به یونجون که رو به روش، توی تخت خودش بود نگاه کرد و گفت:«هیچی. همینجاست»
یونجون متوجه نگاه سوبین روی خودش شد، لبخند زد و ناخونشو جوید.
بومگیو از روی تخت یونجون، به سمت تهیون پرید و آروم زمزمه کرد:«مطمئنم که اون بیرون یه اتفاقی افتاده»
تهیون هم بومگیو رو تایید کرد:«منم همینطور»
~~~~~~
نضنضنسننصنصنص برا این پارت اصلا 😭🥲
بومگیو از ما هم یونبینیست تره به خدا 🥲😭

Leader Nim (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora