با کابوس همیشگیش بیدار شد و حتی نمی تونست فکر کنه ساعت چند هست ، سر درد همیشگیش امانش رو بریده بود ...
خواب به چشماش نمیومد پس مجبور شد چمدونش رو جمع کنه چاره ی دیگه ای نداشت ، بازم پدرش فروخته بودتش .
هیچ ذهنیتی نداشت که چی باید توی چمدونش بریزه آخه خونه ی دایشه دیگه قرار نیس بره سفر که ولی خب دیگه نمی تونه به اتاق خودش برگرده پس باید چیزایی که مهمه رو اول برداره ، همون موقع چشمش به آخرین عکس خودش و مادرش افتاد ، عکسی که آخرین لبخند هوسوک رو توی دلش جا داده بود ، عکسی که آخرین خاطره ی اون و مادرش رو یادآوری میکرد ."فلش بک"
_مامان مامان مامانننن دیشب اخبار هواشناسی گفت که امروز قراره بارون بیاد ، میشه بریم بیرون ؟ میشه میشه میشهههه؟؟
با چشمای درشت سنجابیش به مادرش ذول زده بود و منتظر شنیدن جواب مثبت از طرفش بود ..+باشه پسرم چشم ، فقط به خاطر هوسوک قشنگم
اون عاشق بارون بود ، بارون براش حس زندگی بود حسی که فقط با نگاه کردن به مادرش و بارون بهش دست میداد ، حس امید ! آره ، حس قشنگ امید !
" پایان فلش بک "
با افتادن یه قطره اشک رو دستش از خاطراتش بیرون اومد ، به خودش اومد و دید ساعت ۵ صبحه و اون هنوز هیچی جمع نکرده ، خیلی سریع چند دست لباس مشکی و ست ریخت توی چمدونش ، باید مطمئن میشد که لباس های خوب و سنگینی بر میداره ، دو تا شلوارک هم توی چمدونش میریزه ، لعنتی اون شبا بدون تیشرت و فقط با یه شلوارک خوابش میبره چطوری اونجا مرتب و سنگین باید رفتار کنه آخه؟!
.
.
بالاخره بعد ۲ ساعت پروسه ی جمع کردن چمدونش تموم میشه ساعت تازه ۶ صبحه و هنوز خیلی وقت داره که به خونه ی داییش بره ، خب تو این فاصله می تونه جویای حال دونسنگ مهربون و شب زنده دارش بشه ولی خب شت اون تا ساعت ۳ بیداره و الان خواب هفت پادشاه رو داره میبینه پس بیخیال دونسنگش شد و سعی کرد فقط یکم بخوابه .
.
.
بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن برای یذره خواب ، یک ربع دیگه راننده ی داییش میاد و از این خونه ی لعنتی راحت میشه ولی خب وارد یه جای لعنت شده ی دیگه میشه ...
با صدای خانم لی خدمت کار خونشون میفهمه که صبحانه حاضره و باید لباس هاشو بپوشه و آماده بشه .______________________
سلامممم
چطوریدددد؟
خب نظرتون راجب این پارت چیه ؟
راستی برای نتایج کنکورتون اصلا نگران نباشید ، من خودم معتقدم کسی که تلاش میکنه به چیزی که می خواد میرسه حالا اون هرچی می خواد باشه ، مهم اینه که تو تلاش کردی پس موفق میشی🙂🤟 💜خیلی دوستتون دارم تا یه سلام دیگه خدافظ😘
YOU ARE READING
Forced marriage and possible love
Romanceهوسوک پسر رئیس جانگ به خاطر حرف پدر بزرگش که آدم مهمی در خانواده است مجبور می شود با پسر دایی اش که یک فرد ثروتمند و تاجر بزرگه کره است، ازدواج کنه اما چی میشه اگر هوسوک گذشته داغونش باعث بشه ک الان هیچ حسی نسبت به کسی نداشته باشه... Main Couple:so...