part 4

245 40 20
                                    

با کابوس همیشگیش بیدار شد و حتی نمی تونست فکر کنه ساعت چند هست ، سر درد همیشگیش امانش رو بریده بود ...

خواب به چشماش نمیومد پس مجبور شد چمدونش رو جمع کنه چاره ی دیگه ای نداشت ، بازم پدرش فروخته بودتش .
هیچ ذهنیتی نداشت که چی باید توی چمدونش بریزه آخه خونه ی دایشه دیگه قرار نیس بره سفر که ولی خب دیگه نمی تونه به اتاق خودش برگرده پس باید چیزایی که مهمه رو اول برداره ، همون موقع چشمش به آخرین عکس خودش و مادرش افتاد ، عکسی که آخرین لبخند هوسوک رو توی دلش جا داده بود ، عکسی که آخرین خاطره ی اون و مادرش رو یادآوری میکرد .

"فلش بک"

_مامان مامان مامانننن دیشب اخبار هواشناسی گفت که امروز قراره بارون بیاد ، میشه بریم بیرون ؟ میشه میشه میشهههه؟؟
با چشمای درشت سنجابیش به مادرش ذول زده بود و منتظر شنیدن جواب مثبت از طرفش بود ..

+باشه پسرم چشم ، فقط به خاطر هوسوک قشنگم

اون عاشق بارون بود ، بارون براش حس زندگی بود حسی که فقط با نگاه کردن به مادرش و بارون بهش دست می‌داد ، حس امید ! آره ، حس قشنگ امید !

" پایان فلش بک "

با افتادن یه قطره اشک رو دستش از خاطراتش بیرون اومد ، به خودش اومد و دید ساعت ۵ صبحه و اون هنوز هیچی جمع نکرده ، خیلی سریع چند دست لباس مشکی و ست ریخت توی چمدونش ، باید مطمئن میشد که لباس های خوب و سنگینی بر میداره ، دو تا شلوارک هم توی چمدونش میریزه ، لعنتی اون شبا بدون تیشرت و فقط با یه شلوارک خوابش میبره چطوری اونجا مرتب و سنگین باید رفتار کنه آخه؟!
.
.
بالاخره بعد ۲ ساعت پروسه ی جمع کردن چمدونش تموم میشه ساعت تازه ۶ صبحه و هنوز خیلی وقت داره که به خونه ی داییش بره ، خب تو این فاصله می تونه جویای حال دونسنگ مهربون و شب زنده دارش بشه ولی خب شت اون تا ساعت ۳ بیداره و الان خواب هفت پادشاه رو داره میبینه پس بیخیال دونسنگش شد و سعی کرد فقط یکم بخوابه .
.
.
بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن برای یذره خواب ، یک ربع دیگه راننده ی داییش میاد و از این خونه ی لعنتی راحت میشه ولی خب وارد یه جای لعنت شده ی دیگه میشه ...
با صدای خانم لی خدمت کار خونشون میفهمه که صبحانه حاضره و باید لباس هاشو بپوشه و آماده بشه .

______________________
سلامممم
چطوریدددد؟
خب نظرتون راجب این پارت چیه ؟
راستی برای نتایج کنکورتون اصلا نگران نباشید ، من خودم معتقدم کسی که تلاش میکنه به چیزی که می خواد میرسه حالا اون هرچی می خواد باشه ، مهم اینه که تو تلاش کردی پس موفق میشی🙂🤟 💜

خیلی دوستتون دارم تا یه سلام دیگه خدافظ😘

Forced marriage and possible love  Where stories live. Discover now