فقط یک نشونه میخوام

572 92 196
                                    


روبه‌روی پیشخوان ایستاد و رو به مسئول پذیرش گفت:

با دکتر شیائو چنگ کار دارم. بیمار دارن؟

پرستار که مرد رو می‌شناخت، با خوش‌رویی گفت:

نه؛ شما می‌تونید برید داخل. الان تایم استراحتشونه.

مرد تشکری کرد و وارد اتاق دکتر شد. چنگ با دیدن مرد، با تعجب بلند شد و گفت:

تو اینجا چیکار میکنی جان؟

جان در حالی که روی صندلی می‌نشست، گفت:

برای یک کار مهم اومدم.

: چه کاری؟

تلفنت کجاست؟

: چطور؟

جان محکم‌تر گفت:

فقط بگو کجاست، همین!

: گمش کردم و پیداش نمیکنم.

جان بعد از شنیدن جواب برادرش، تلفن همراه خودش رو از جیبش درآورد و عکس مورد نظرش رو به چنگ نشون داد:

این پسر رو می‌شناسی؟ جزو بیماراته؟

چنگ با دقت به عکس نگاه کرد و فهمید همون پسر عجیبی هست که به خاطر تنگی نفس اینجا آورده بودنش؛ اما متعجب بود که چطور برادرش عکس پسر رو داره؛ برای همین پرسید:

آره یکی از بیمارهای من بود اما تو چطوری عکسشو داری؟

: با تلفن تو بهم زنگ زده بود... اولش باور نکردم اما نمیدونم چطور شد یک بار دیگه باهاش تماس گرفتم. ازم کمک می‌خواست... میخوام بدونم واقعیه؟ مشکلش چی بوده؟ اصلا چیزی ازش میدونی؟

چنگ اخم کرد و گفت:

این بچه اصلا نمی‌دونست چطور باید حرف بزنه؛ حالا چطور یه تلفن دزدیده؟ اصلا با عقل جور در نمیاد.

: چنگ من که دروغ نمیگم. دارم میگم با تلفن تو بهم زنگ زده و ازم کمک میخواد. آدم وقتی توی خطر باشه ممکنه کارهای بدتری بکنه که تا حالا انجامش نداده. حالا من ازت می‌خوام کمکم کنی پیداش کنم. حتی اگه سرکاری باشه، بازم با خودم میگم تلاشمو کردم.

چنگ دستی به ابروهاش کشید و در حالی که چهره متفکرانه به خودش گرفته بود، گفت:

سرکاری که فکر نمیکنم باشه؛ چون وقتی هم که اومده بود خیلی حالت مضطربی داشت و پدرش خیلی آدم بد دهنی بود.

: ازش حتما آدرس داری، درسته؟

وقتی که اون پسر اومد خیلی حالش بد بود؛ اورژانسی درمانش کردیم و از اونجایی که اصلا یک روز هم داخل بیمارستان نبود، هیچ اطلاعاتی نداریم.

جان با حرص خندید و گفت:

این مسخرست. اصلا همچین چیزی ممکنه؟

وقتی رسیدی که شکسته بودمWhere stories live. Discover now