-تو میتونی بعضی اوقات به دشمنت اعتماد کنی
ولی هیچ وقت نمیتونی به قلبت اعتماد کنی
چون یه جوری
یه جایی
عاشق یه کسی میشد که اصلا انتظارش رو نداری
ولی مهم اینه که عشق برای تو چیه؟
یه هوس همیشگی؟
نه برای من عشق این نیست
خب عشقو نمیشه توصیف کرد
یه اتفاقیه که اگه بیوفته نابودن میکنه و اگر هم اتفاق میوفته بد تر نابود میشی
عشق به نظر من علاقه ی وصف ناپذیر بین دو نفره
میشه دو تا برادر دو تا خواهر دو تا خواهر برادر دو دوست دو دشمن
عشق زمان و مکان نداره
و دست تو نیست که عاشق کی میشی
یهو به خودت میای و میبینی عاشق کسی شدی که حتی ندیدیش
نمیتونی بدون تصورش کنارت زندگی کنی
حتی با وجود فرسنگ ها فاصله باز هم احساس میکنی پیشته
عشق شکل هم نداره:)
عشق انقدر اشکال متفاوت داره که نمیشه توصیفش کرد
به خودت میای و میبینی که قلبت فقط برای یه نفر میتپه
ولی کاش عشق قانونی نداشت:)
رابطه دو برادر و دو خواهر نامشروعه
خب
از وقتی که ایزاک به دنیا اومد فهمیدم که یه حس خاصی بهش دارم
ولی نمیتونم ....
اون برادرمه
اون ...
اون...آهههههه
#اون چی عقل کل ؟
-اون خیلی کوچیک تر از منه
#این دلیل نمیشه که قلبشو بشکنی پسر
-لی لیییی تو شروع نکن...همینجوریش خواهران با هم رابطه دارن...مادرم و پدرام چه گناهی کرده که همه ی بچه هامون با هم رابطه داشته باشن؟
#خدا میدونه اون بچه چقدر از من بدش میاد
مساورد خنده ای کرد
-خیلی بدش میاد
لیونا کلافه سر تکون داد
#میدونم
مساورد هیچی نگفت و به منظره ی رو به روش نگاهی انداخت
بطری شیر کاکائوش رو سر کشید
-میدونی...من اصلا فکر نمیکردم که اون این کار رو کنه...گند زد تو همه ی نقشه هام...میخواستم کم کم به مامان و ته بگم که بعد اونا به بقیه بگن ولی...الان که اون اینجوری کرد....اوه خدای من...اولین بوسه ام به فاک رفت
لیونا جیغ بلندی کشید
#بسه دیگهههه اول و آخر این اتفاق میافتاد خب؟پس انقدر رو مخ من راه نروووووو
-خیلی ماهر بود
لیونا زد زیر خنده
مساورد با تعجب نگاش کرد
#این.....وای دلم...خخخخخخ.....وای...هههههه...این...بیستمین باره....وای وای...که ...داری ...اینو میگی
شونه ای بالا انداخت
-چون واقعا ماهر بود
#ببخشید که پیش جیمین و یونگی بزرگ شده...کمتر از این ازش انتظار داشتی؟؟؟
موهاش رو بهم ریخت
-راست میگی...ساعت چنده؟
گوشیش رو روشن کرد و به صفحه ی گوشیش نگاهی کرد
#دوازده و نیم
مساورد بلند شد
-من دیگه میرم
لیونا هم بلند شد و هم رو بغل کردن
#هر چی شد من هیستم عوضی ...باشه؟
با صدای بغض داری جواب داد
-باشهکودوم نویسنده ای ساعت چهار از بیخوابی فیکشو آپ کرده که من دومیشم؟
خلاصه که زیاد به حرفهای قلنبه سلمبه ی مساورد گوش نکنید چون من برای نوشتن این فیک از ادمای اطرافم برای خصوصیات و اخلاقیاتشون استفاده کردم و مساورد هم از خودم بر گرفتم...
منم فقط بادم
خیلی حرفا میزنم ولی به خودم که میرسه عین کبک میرم تو برف
خب نظرتون چیه یه ذره با هم صحبت کنیم؟
تو کامنتا در مورد خودتون بگید:)
دوست دارم بشناسمتون
YOU ARE READING
another side (S2 of another one)
Fanfictionخب زندگی جانکوکیمونو یادتونه؟ اگه نه بزارید یه خلاصه ازش بگم پسر الهه ی ماه دارای شش جفت و پسری خوشبخت و صد البته خجالتی میدونید نمیخوام بگم تو این فصل چه اتفاقی میوفته ولی بزارید بگم چی میشه اگه دختر های جانکوک عاشق هم باشند ولی وقتی بزرگ بشن ب...