part 5

626 101 6
                                    


جونگکوک زودتر خودشو جمع و جور کرد، ولی گریه های تهیونگ مدت بیشتری ادامه داشت. جونگکوک حتی ذره‌ای از خودش جداش نکرد؛ برعکس، بیشتر و بیشتر به خودش چسبوندش و محکم نگهش داشت. با این حال جرات نداشت موهاش رو نوازش کنه یا سرش رو برای بوسیدن لاله گوشش حرکت بده.
تهیونگ کم کم آروم گرفت، اما سرش به شدت درد می‌کرد و پاهاش بی رمق شده بودند. تنها چیزی که سرپا نگهش داشته بود، آغوش جونگکوک بود. اصلا نمی‌خواست فکر کنه، نمی‌خواست به هیچ چیز اهمیت بده و تا ابد بين بازوهای جونگکوک بمونه.
جونگکوک هم همین رو می‌خواست، ولی وقتی حس کرد دست تهیونگ که پیراهنش رو مشت کرده، هنوز داره میلرزه، سرش رو از شونه تهیونگ برداشت.
تهیونگ رو از آغوشش جدا نکرد. نگران به چشمهای پف کرده و اخم ناشی از دردش نگاه کرد، زیر لب پرسید:«هي، کنچانا؟»

تهیونگ نگاهش نمی‌کرد، مثل آدمی که مست شده باشه متزلزل به نظر می رسید. دستهاش همچنان پیراهن جونگکوک رو به مشت گرفته بود.
جونگکوک اخم کرد:«قرصات رو آوردی؟»
تهیونگ بیحال جواب داد:«تو كتمه»
- «خیلی خوب»
دست جونگکوک به آرومی از دورش باز شد. کت روی صندلی، کمی دورتر از اونا بود و جونگکوک باید رهاش می کرد. البته این کار رو با ملایمت انجام داد و تهیونگ رو هدایت کرد تا به کابینت تکیه بزنه.
تهیونگ چشمهاش رو بست و دست هاش رو به لبه‌ کابینت گرفت. طولی نکشید که جونگکوک با یک لیوان آب و بسته قرص جلوش ایستاده بود.
جونگکوک آروم گفت:«ببینمت»
تهیونگ سرش رو بلند کرد و همزمان قرص رو ازش گرفت. جونگکوک متوجه رنگ پریدگیش شد. نگران ابروهاش رو بالا داد:«لازمه بریم بیمارستان؟»
تهیونگ لیوان رو هم ازش گرفت و قرص رو با آب قورت داد. در جواب جونگکوک، سرتکون داد:«یکم دراز بکشم خوب میشه»
جونگکوک دستش رو بالا برد تا شونه تهیونگ رو لمس کنه، اما انگار در بین راه پشیمون شد. به جاش ليوان رو از دستش گرفت و گفت:«« پس، بزار ببرمت خونه »
تهیونگ زیر چشمی نگاش کرد. لازم نبود اینهمه راه ببرتش خونه، میتونست تو اتاق جونگکوک بمونه. با این وجود اشاره ای نکرد، حتما دلیلی داشت که جونگکوک نمی‌خواست تهیونگ اونجا بمونه.
بنابراین، جونگکوک تاکسی گرفت. قبلش کمک کرد تهیونگ کتش رو بپوشه و تا وقتی سوار تاکسی شدند یکی از بازوهاش رو گرفت. تهیونگ آدرس رو به راننده داد و جونگکوک متوجه شد آدرس خونه قبلیشون نیست. انتظار داشت که هنوز اون خونه رو نگه داشته باشه؟ چه خیال خامی!

وقتی رسیدند، دوباره بازوی تهیونگ رو گرفت و حتی وقتی وارد آپارتمان شدند هم رهاش نکرد.
جونگکوک آروم پرسید:« اتاقت کدومه؟»

تهیونگ با سر علامت داد و جونگکوک با قدم های آروم همراهیش کرد. تهیونگ رو لبه ی تخت نشوند و خودش جلوی پاش زانو زد. نگران به چهره درهم تهیونگ نگاه انداخت. تهیونگ تقریبا تمام مدت چشماش رو بسته بود، از درد اخم کرده بود و گهگاهی موهاش رو چنگ میزد. مثل حالا، که با دو دست موهاش رو چنگ زده بود.
جونگکوک هنوز معتقد بود باید به بیمارستان برن ولی اصرار نکرد. سرش رو جلوتر برد. آروم حرف میزد چون نمیخواست با صدای بلند اذیتش کنه.
:«رنگت پریده»

WINTER | TAEKOOKWhere stories live. Discover now