14

263 62 48
                                    

احساس میکنم در خلأ گیر افتاده ام
صدایم به جایی نمیرسد و هیچکس خواهان کمک کردن به من نیست
طناب هایی با غنچه های گل تمام پاهایم را فرا گرفته اند و مرا از دویدن باز میدارن
من گیر افتاده ام
بین خاطراتی که تو فراموش کرده ای گیر افتاده ام
من تنها مقصر این عشق نیستم پس چرا فقط من تاوان میدهم؟
_____________________________

_ به نظرت عشق واقعا مثل سریال ها و فیلماست؟

سکوت تنها جوابی بود که دریافت کرد،همچنان خیره به فیلم منتظر صدایی از فرد کناری اش بود اما انگار خیال جواب دادن نداشت

_ هوم؟ چرا جوابی نمیدی؟

با لحن حق به جانبی پرسید و کاسه ی خوراکی رو روی عسلی گذاشت ، همانطور که میخاست باز هم چیزی بپرسه به سمتش برگشت و با مواجه شدن با هوسوک غرق در خواب ، صداش رو در گلو خفه کرد

اون چشم ها واقعا خسته بودن ، موقعی که بالای سرش بود و حتی قبول کرده بود همراهش بیدار بمونه و فیلمی رو تماشا کنه ، چشم هاش نیاز به استراحتی داشتن که به خاطرش منکر خستگی اش شده بود

به خودش لعنتی فرستاد و سریع تلویزیون رو خاموش کرد ، خوراکی هایی که روی تخت ریخته بودن رو جمع کرد و بعد از انداختنشون در سطل آشغال اتاقش ، لحاف رو روی بدن هوسوکی که در خودش مچاله شده ، کشید

_ ببخشید ، من واقعا احمقم

همانطور که چراغ هارو برای اذیت نشدن پسر خاموش میکرد ، با خودش زمزمه میکرد و خودش رو لعنت میکرد

با تردید کنار پسر دراز کشید و کمی از لحاف رو روی بدن خودش گذاشت : اشکالی نداره ، اگه من فقط یه شب کنارت بخابم؟

کمی به پسر نزدیکتر شد تا بتونه چهره اش رو زیر نظر داشته باشه ، انگشت هاشو اروم راهی موهای کاراملی اش کرد و از روی پیشونی اش کنار گذاشت : نمیدونم ، به خاطر کی ، این موهارو نگه داشتی اما ... بهش حسودیم میشه

لحاف رو کمی بالاتر کشید ، طوری که حالا تا زیر چونه اش میرسید و یونگی با صدای اروم نفس هاش قلبش تندتر میتپید
قطره اشکی از زیر سد دفاعی چشم هاش لغزید و با همان صدای ارام ادامه داد : بعد از اینکه رفتن پدر رو قبول کردی ، بهونه ای که میتونستم دزدکی باهاش این موهارو با انگشت هام لمس کنم رو گرفتی هوسوک

لب هاشو تر کرد و ارومتر از قبل زمزمه کرد : نمیخام عاشقت بشم ، نمیخام

______________________

« فلش بک یک سال قبل »

_ هوسوک ، در رو باز کن پسر

صداهای تقه های پشت سر هم و اصرار های هیون شیک ، گوشه ای از مغز آشفته و شلوغش رو پر کرده بودن

جین ، نامجون ، تهیونگ ، جیمین و جونگکوک تقریبا از بیرون اومدن هوسوک از اناق ناامید شده بودن و تنها هیون شیک به جای استراحت کردن کنار اون ها ، همچنان کنار در نشسته بود و اصرار میکرد که هوسوک در رو برای اون باز کنه

I was your loverWhere stories live. Discover now