Part (5)

453 53 9
                                    



"گفتی بعدش زیبا بود کیم؟ بعدش چیشد؟"

تهیونگ خنده ی آرومی کرد و لب هاشو از هم فاصله داد.

_ خیلی کنجکاوین قربان! اهوم درسته بعدش زیبا بود.

روبه روی جونگ کوک نشسته بود و با حرص نگاهش می‌کرد.

+ چرا اینجوری نگام میکنی تهیونگ؟!

با خنده گفت و سرشو تکون داد.

_ چرا باهاش خوابیدی؟

+ با کی.. اوه با مادرت!، تهیونگ اون همسرمه و من مجبورم باهاش بخوابم.

با لحنی نرم گفت تا تهیونگِ خشمگین رو آروم کنه.

_ دیگه باهاش نخواب، دوست ندارم دیگه این کارو نکن.

با حسادتِ تمام گفت و از فرصت استفاده کرد و روی پاهای جونگ کوک نشست؛ دست هاشو دور گردن جونگ کوک انداخت و سرشو تو گودی گردنش فرو برد.

+ اوه پیشی کوچولو حسودیش شده!

تهیونگ مشتی به سینه اش زد و گردنشو آروم گاز گرفت.

_ به روم نیار عوضی

تهیونگ اولین بار بود که وارد یه رابطه شده بود و حق داشت خجالت بکشه و گونه هاش از شرم سرخ شه؛ جونگ کوک بلند خندید و دست هاشو رو کمر پسر گذاشت و جلوتر کشیدش و بدنشو به بدنِ تهیونگ چسبوند.
مثلِ اینکه وقتش رسیده بود و جونگ کوک کی بود که از این فرصت استفاده نکنه، حتی اگه تهیونگ یه پسر بود و تقریبا بیست سال ازش کوچیکتر بود!

سرِ پسر رو با استفاده از دستش، از گردنش بیرون آورد و صورتشو نزدیک به صورته خودش قرار داد.

+ تو میخوای من فقط با تو بخوابم.. تهیونگ؟

شهوت، وجودش رو فرا گرفته بود و باسنی که روی عضوش قرار گرفته بود، تاثیر کمی توی حالش نداشت.

_ من.. من میخوام فقط با من بخوابی جونگ کوک!

با خجالتِ کمی گفت و نگاهِ خمارشو به چشم های جونگ کوک دوخت.

برای لمس شدنش، به مرد اجازه داده بود.

عشق بازیشون، شروع شده بود؛ بوسه های آروم و با احساسِ جونگ کوک روی تمام اجزای صورتش و لباش، نوازش های دست های جونگ کوک روی بدنش، ضربه های عمیق و با ملایمتش، همه و همه تا ابد تو ذهنِ تهیونگ حک شد.

بدناشون، توهم می‌پیچید و آوای ناله های خفه شون، تو خونه می پیچید؛ در آخر، لذت اون دوتا رو تا اوج برد.

از معاشقه ی طولانی و لذت بخششون، نفس نفس می‌زدند.

عشق بازی با معشوق و دلدار، عاشق رو عاشقتر می‌کرد و پسر این رو با تموم وجودش حس می‌کرد؛ حس می‌کرد توی آسمون و روی ابرها با مردش تانگو رقصیده بود و بعد روی زمین فرود اومده بود.
اون شب، وجودش رو کاملا به مرد باخت و عاشقتر شد اما عشق هرگز آسون نبود و نخواهد بود.

" اجازه دادی لمست کنه؟"

_ اجازه دادم و ازش پشیمون نیستم، اون قشنگترین و به
یادمونده ترین، اولین بار بود.

تهیونگ، هر روز برای مرد عاشقی میکرد و مثل پروانه ی که به دور شمع میچرخید، دورش می گشت.
حسادت هاش هنوز پابرجا بودند، چون مادرش هنوز به جونگ کوک نزدیک میشد اما خیالش راحت بود چون جونگ کوک، صادقانه بهش گفته بود که تنها کسی که تو ذهن و قلبشه، تهیونگه و لازم نیست نگران باشه.

تو اتاقش نشسته بود و منتظر بود تا جونگ کوک بیاد؛ اون هرشب بعد از خوابیدنِ همسرش به اتاق تهیونگ میرفت و قبل از بیدار شدنِ همسرش به اتاقشون برمی‌گشت.

پاشو رو زمین تکون میداد و ثانیه ی بعد با شنیدنِ ناله ی، بهت زده خشک شد و پاش از حرکت ایستاد.
اون صدا صدای ناله ی مادرش بود و اون میتونست دلیلش رو حدس بزنه!

جونگ کوک بهش قول داده بود، قول داده بود که دیگه با مادرش نخوابه پس چرا الان داره این کارو میکنه.

لبش از شدتِ خشمش پاره شد و خون گوشه ی لبش رو تزئین کرد؛ اشکاش پایین ریخت و لب های رنگیش لزرید.
مشتش رو روی تخت کوبید و گریه کرد، فریادِ خفه ی کشید و گریه کرد.
تهیونگ اون شب تا دم دمای صبح منتظرِ جونگ کوک موند اما خبری از مرد نشد، مردی که از لذتِ رابطه اش نفس نفس زده بود و بعد پیش اون زن آروم گرفته بود و پسرِ عاشق رو فراموش کرده بود.

تهیونگ گریه کرد گریه کرد و گریه کرد و بعد چشم های که برای ذره ی آرامش و خواب در تقلا بود، آروم گرفت.

_ چرا باهاش خوابیدی چراااا بگو چراااا

با گریه فریاد زد و نگاه خشمگینش رو به چشم های متاسف مرد دوخت.

+ تهیونگ تهیونگ آروم بگیر

_ خفه شو عوضی خفه شو، بهم بگو چرااا

+ نمیتونستم جلوشو بگیرم نتونستم، چی باید بهش میگفتم تهیونگ اون همسرمهه

_ ازش طلاق بگیر ازش طلاق بگیرر

هق هق کرد و وقتی مرد اونو تو آغوشش گرفت، بلند تر گریه کرد.

+ دیگه نمیزارم قول میدم تهیونگِ من

فریبی دوباره، تهیونگ بازم فریب خورده بود اما عاشق کور بود، کور و کر!

"بعدش چیشد؟"

_ بعدش شروعِ نفرتِ یه عاشق بود.. قربان!



های ریدر ها
نظراتتون رو کامنت کنید ماچ
چاوو

「𝐷𝑒𝑎𝑑 𝑆𝑜𝑢𝑙」Where stories live. Discover now