Wolf 🐺

Part 2

لیسا روی صندلیش نشست و گفت : خب بچه ها برای جلسه ی اول میخوام باهاتون بیشتر آشنا بشم .

لیسا با اشاره به یکی از دانشجوها؛ منتظر شد تا همه خودشونو معرفی کنن و جنی هی تو دلش تمرین میکرد که چجوری خودشو معرفی کنه که جذاب بنظر برسه اما همش حس میکرد زیادی استرس گرفته .

نوبت به جنی رسید و همه نگاه ها به سمتش اومدن
از چیزی که ازش متنفر بود امروز به سرش اومده بود یعنی نگاه های بقیه روی خودش که باعث میشد استرس بگیره .

لیسا با لبخند به جنی نگاهی انداخت که جنی با دیدن استادش که منتظرشه آروم لب زد : من جنی کیم ام ..

جنی کمی سرشو خاروند و ادامه داد : امم چیز خاصی ندارم که بخوام در موردش بگم ..

بقیه با حرف جنی سعی میکردن که نخندن و بعضی هاشونم میخندیدن لیسا از روی صندلیش بلند شد و

کنار جنی ایستاد و لب زد : خوشبختم از آشناییت

خانم جنی .

جنی که با نزدیک شدن لیسا بهش قلبش تند تند میزد آروم جواب داد : ممنونم استاد؛ منم همینطور .

همه خودشونو معرفی کردن و دفترهاشونو بیرون آوردن و لیسا رفت کنار تخته ایستاد و روبه همه

گفت : خب امروز میخوام طرح چهره ی شخصی

که توی ذهنتونه رو بکشید .

لیسا لبخندی زد و ادامه داد : خب شروع کنید؛ منتظر طرح های زیباتون هستم .

جنی نگاهی به سر تا پای لیسا انداخت و بهش خیره مونده بود تنها کسی که توی ذهنش مونده بود استادش بود که همین امروز باهاش آشنا شده بود هر چی فکر کرد کسی به ذهنش نیومد حتی چهره ی رزی که از بچگی بهترین دوستش بود رو هم نمیتونست ذهنی بکشه .

جنی یه بار دیگه با دقت به لیسا نگاه کرد اون استاد واقعاً چه بلایی سرش آورده بود که اینقدر بخاطرش

بی قراری میکرد چون هیچوقت برای کسی تا این حد تلاش نمیکرد این استاد براش یه کسی بیشتر از استاد بود اما چرا باید برای یه دختر اینجوری بشه ؟ اونم دختری که استادشه؛ با دستاش چشماشو گرفت که دوباره نگاهش نکنه و از فکرایی که به ذهنش اومد خجالت کشید .

جنی وقتی دستاشو برداشت و نگاهش بهش افتاد

بدون اینکه متوجه بشه لبخندی روی لباش اومد * آره

جنی قبول کن که واقعاً سکسیه؛ چرا اینقدر دلم می خواد برم بغلش کنم ؟!! یکم به خودت بیا جنی داری
از دست میری *

جنی نگاهی به بقیه انداخت؛ همه مشغول نقاشی بودن برای همین اونم شروع کرد به کشیدن چهره ی لیسا