Part 15

62 18 5
                                    

لیسا با همون کارت تونست به یه شرکتی که احتمال داده بودن اون مرد اونجا باشه؛ بره و استخدام بشه ولی با یه چهره ی جدید که شناسایی نشه . توی کارت ملیش هم ظاهرش با لیسا فرق داشت چون لیسا مُرده بود مجبور شدن که چهرشونو با میکاپ تغییر بدن؛ لیسا به وسیله ی میکاپ تغییر چهره میداد و به همراه تام دنبال رئیسشون می گشتن .

لیسا روی تختش نشسته بود و با چهره ی جدیدش به محل زندگی جنی رفت که از دور ببینتش * امیدوارم خیلی برام گریه نکنی عشقم *

وقتی به محله شون رفت متوجه شد که آدم های مشکوکی اطراف خونه شون پرسه میزنن برای همین پنهونی اونا رو نگاه میکرد که بفهمه دقیقا کی هستن .

جنی از خونه اومد بیرون و لیسا وقتی جنی رو از دور دید خوشحال شد ولی با دیدن وضعی که داشت قلبش درد گرفت دور چشماش پُف کرده بود بی حال بود انگار خیلی گریه کرده بود و برای همین اینقدر ظاهرش بی حال بود * متاسفم که با ورودم به زندگیت باعث غم و ناراحتیت شدم جنی *

اون دو مرد انگار منتظر جنی مونده بودن چون به محض اینکه جنی رو دیدن شروع کردن به حرف زدن باهاش؛ جنی چون حال نداشت خیلی بهشون توجه نکرد ولی با حرف یکیشون یهو سرجاش میخکوب شد .

مرد : خانم جنی لطفاً خوب به حرف هامون گوش بدید احتمالش زیاده که اون نمرده باشه .

لیسا از دور حرف هاشونو میشنید ولی خودشو پنهون کرده بود که شناسایی نشه . اونا به اینکه شاید زنده باشه شک داشتن و این هیچ برای لیسا خوب نبود پس باید زودتر اون قاتلو پیدا می‌ کرد قبل اینکه دستگیر بشه باید پیداش میکرد و کارشو تموم میکرد .

چهره اش پر از خشم و نفرت بود طمع انتقام چشماشو کور کرده بود و به چیزی جز انتقام فکر نمی‌ کرد حسی که سال ها درونش شعله ور میشد حس انتقام بود . از دور به جنی نگاهی انداخت و لبخند غمگینی روی لباش ظاهر شد رابطه ی اونا غیرممکن بود سرنوشت لیسا چیزی جز مرگ نبود پس ترجیح داد بزاره تا جنی به زندگیش ادامه بده و اونو فراموش کنه ولی بازم نباید میذاشت اون پلیس ها اونم وارد این ماجرا کنن برای همین همونجا منتظر بود تا دنبالشون کنه .

جنی که با حرفشون دستاش شروع کرد به لرزش برگشت به عقب و با گریه لب زد : چی ؟؟! یعنی چی که احتمال داره زنده باشه ؟ یعنی میگی نمرده ؟! ..

اون یکی که ساکت بود جواب داد : آره احتمال داره که نمرده باشه؛ پس لطفاً باهامون همکاری کنید؛ به اداره ی پلیس بیایید اونجا افسر ارشدمون منتظرتونه ..

جنی کمی رفت تو فکر و با جدیت جواب داد : الان میام؛ میخوام از حرفی که زدید مطمئن بشم ..

دو مرد جنی رو سوار ماشین کردن و بردنش به اداره ی پلیس و مستقیم به اتاق جیسو راهنمایش کردن .

جیسو سخت در مورد همون پرونده ی تصادف فکر می کرد و مشغول حل کردن پازلی که درست کرده بودن؛ بود . هر چقدر بهش عمیق تر فکر می کرد بیشتر گیج میشد ولی جیسو چون خیلی به اینجور پرونده های سخت اهمیت میداد برای همین بیشتر برای حل کردنش تلاش می‌ کرد .

روی صندلیش لم داده بود و داشت به ذهنش استراحت میداد که با شنیدن صدای درِ اتاقش بلند شد و با گفتن " بیا داخل " توجهشو به جنی و دو مردی که همراهش بودن؛ داد .

جیسو با دیدن جنی بهش اشاره کرد که بشینه . جنی آروم روی صندلی نشست و وقتی اون دو مرد رفتن روبه جیسو گفت : لیسا زنده ست ؟

جیسو دستاشو قفل کرد و جواب داد : به احتمال زیاد زنده ست ..

جنی با شنیدن جواب جیسو لبخندی روی لباش نشست و با بغضی که از خوشحالی و دلتنگی بود لب زد : میدونستم که زنده ست ..

جیسو : لطفاً بهمون توی پیدا کردنش کمک کن چون انگار این پنهون شدنش هیچ نشونه ی خوبی نیست ..

جنی با تعجب گفت : چرا ؟ چیزی هست که بهم نگفته باشید خانم جیسو ؟! ..

جیسو : اون انگار داره برای یه انتقامی آماده میشه که مربوط به مرگ یه زن و مرده ..

پرونده ای رو از داخل کمد میزش بیرون آورد و گذاشتش روی میزش و ادامه داد : این پرونده ی قتل یه زن و مرده که یکی به طرز وحشیانه ای اونا رو به قتل رسونده ..

جنی : خانم جیسو این پرونده چه ربطی به لیسا داره ؟!

جیسو کمی مکث کرد و بعدش گفت : اون زن و مرد؛ پدر و مادر لیسا بودن که به قتل رسیدن ..

جنی : چی ؟؟؟! ..

همون لحظه که جیسو خواست حرف بزنه گوشی جنی زنگ خورد و با نگاه کردن به شماره که ناشناس بود اولش خواست گوشی رو جواب نده ولی با فکر اینکه شاید لیسا باشه روبه جیسو گفت : مادرمه ..

گوشی رو جواب داد و گفت : الو مامان ..

لیسا که بیرون اداره پلیس ایستاده بود لب زد : سئوال هامو با آره یا نه جواب بده باشه ؟

جنی : باشه مامان .

لیسا : الان پیش اون پلیسه هستی ؟

جنی نگاهی به جیسو که بهش خیره شده بود انداخت و جواب داد : آره .

لیسا : بهم مشکوک شدن ؟

جنی : آره .

لیسا آهی کشید و لب زد : من فردا باز بهت زنگ میزنم باشه ؟ دلم برات تنگ شده عشقم .

جنی بغضش گرفته بود ولی نباید رفتارش تابلو باشه برای همین آروم لب زد : باشه مامان .

جنی گوشی رو قطع کرد و از روی صندلیش بلند شد و گفت : مامانم گفت برم پیشش چون یه کاری باهام داره من فعلاً میرم ..

جنی خواست بره که جیسو گفت : خانم جنی مراقب لیسا باشید اون آدم خطرناکیه ..

جنی جوابی نداد و از اتاق رفت . لیسا بهش زنگ زده بود و از اینکه صداشو شنیده بود خیلی خوشحال بود ولی بغضش گرفته بود و بخاطر زنده بودن عشقش از خوشحالی گریه اش گرفت * اون زنده ست؛ عشقم زنده ست .. *

_________________________________________

سلام عزیزای دلم اینم پارت جدید امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه 🥰❤

Wolf 🐺Where stories live. Discover now