ریشه

2.1K 363 170
                                    

(بخاطر وقفه طولانی پارت قبل رو اول بخونید)

از پله ها پایین اومد،بادیدن جونگکوکی که بی حواس زیرلب اهنگی رو میخوند وبشقابارو اب میکشید به دیوار تکیه زد و به اون صدای بهشتی گوش داد،
با تموم شدن کارش،قدمای بلندش رو برداشت و دستاش رو دور کمر پسر حلقه کردو تو بغلش گرفت،زیر گوشش تا گودی گردنش رو بوسید و عطر رز محبوبش رو وارد ریه هاش کرد،

_حالا وقتشه با صدات دیوونم کنی؟

جونگکوک لبخند زد و تو بغلش چرخید،دستاش رو دور گردنش انداخت و بالبخند بهش خیره شد،

_اگه این باعث میشه هربار اینطور تو بغلت نگهم داری چرا که نه؟

تهیونگ لباش رو خیس کرد،سرش رو زیر چونه جونگکوک برد،لباش رو بهش چسبوند و با لباش،چونش رو هم بوسید و هم بالاترکشید تا سیب گلوی سفیدوخیره کنندش بیشتر تو دیدش باشه،
بوسه هاش رو از چونه تا گلوش ادامه داد و با تکون خوردن سیب گلوی پسر توبغلش بی طاقت عمیق و طولانی بوسیدش،
لباش رو طبق عادت روی پوستش کشید تا لاله گوشش و بعداز بوسه کوچیکی که روش نشوند جملش رو اروم تو گوشش زمزمه کرد،

_این باعث میشه بیشتر بخوام رز..

دستاش رو از کمرباریک و عضله های پشت جونگکوک رد کرد تا به موهاش برسه،چشمای براق و مشکیش رو زیر نظر داشت و شصت دستاش رو از ریشه موهاش تا زیر گوشش میکشیدو نوازش میکرد،

_یه خونه...

از عمد جملاتش رو کامل نمیکرد تا شاهد تغییر احساس اون سیاهچاله های عمرش باشه،جوری که چشمای جونگکوک احساسات رو بهتراز هر شعروشاعری بیان میکردن و به هرچیزی واکنش نشون میدادن..
کیم تهیونگ اون چشمارو زندگی کرده بود،اون چشمارو حفظ بود..
اینکه وقتی گیج و کنجکاوه گردتر میشه،
یا وقتی عصبانیه تیره تر و دلخوریش تلخ تره..

به اندازه تموم سالهایی که از اون چشما محروم بوده،دلتنگ و کنجکاو بود..چیزی که میخواست زل زدن به اون ایینه تاریک و حرف زدنه..
ولی حرفای خورده شده..
حرفایی که کامل نشدن..
که ببینه گردتر شدنشون رو،
براق شدنشو..
کج خندی گوشه لباش نشست از افکار دیوونه کنندش و پیشونیش رو کوتاه به شونه ستبر جونگکوک تکیه داد،

جونگکوک گیج از رفتار و حرفای تهیونگ دست چپش رو بین موهای تهیونگ برد و بینیش رو به ریشه موهاش چسبوند برای نفس گرفتن از منبع ارامشش،

_قلبم؟..نمیخوای بگی چیشده؟

بدن سر شدس زیر لمسای جونگکوک رو جمع کرد،انگشتای بلندش رو بین پنجه پسر قفل کرد و پشت سرش از اشپزخونه بیرون کشید،بی حرف پله ها و طی کرد و بعداز رسیدن به اتاق،کت بلندش رو از کمد برداشت و بعداز پوشیدنش یکی از کتای خودش رو تن پسری که تو سکوت فقط تماشاش میکرد پوشوند..
انگار که جونگکوک هم نیاز داشت فقط خیره شه،
نگاه کنه و فرصتش برای پرستش تن مردابش رو باحرف زدن هدر نده،
این سکوت فرق داشت،
جنس این سکوت بینشون ازاردهنده نبود،انگار چشماشون،بدناشون و حتی نفساشون بهتراز زبونشون باهم حرف میزدن..
سیگارو فندکش رو از کشو برداشت و بعداز گذاشتنش تو جیب کتش،مجددا دستاشون رو بهم قفل کردو اینبار با سرعت بیشتری پله هارو پایین اومد برای خروج از خونه،
هیجانش کاملا مشهود بود حداقل برای پسری که این مرد رو زندگی کرده بود و کوچکترین رفتاراشو میشناخت،جوری که قهوه تلخ نگاهش روشنترشده بودن و لباش به لبخندای کمیابی باز شده بودن وفشار انگشتای سردو بلندش روی بند بند انگشتای جونگکوک..
دست از انالیز تهیونگ کشید و حواسش رو به جلوی پاهاش داد تا خاک خیس و نمناک جنگل باعث لیز خوردنش نشه،گرچه دستای محکم تهیونگ قطعا این اجازه رو نمیداد.
هرچی جلوتر میرفتن جنگل تاریکتر،نمناکتر و مه غلیظ تر میشد،مطمئن بود که هیچکس تاحالا پا به این قسمت جنگل نذاشته بجز خود تهیونگ،دوست داشت به اسکلتایی که تو مسیر میدید بی توجه باشه و صدای شکستنشون زیر پوتیناشون رو نشنیده بگیره،

𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 (𝐒2)Where stories live. Discover now