پارت ۵

296 86 30
                                    

با چشمای گرد شده جلوی دهنم و گرفتم و ترسیده به پسر لای پام که با لجن یکی شده بود نگاه کردم نفس عمیقی کشیدم که باز حالت تهوع بهم دست داد و سریع قبل از اینکه گند دیگه ای بزنم از اتاق جیم زدم

/////////////

جون در حالی که با خنده روی شونه ی یون میکوبید از خنده خس خس میکرد

یون هم دستشو دور جون حلقه کرد و با لبخند نگاش کرد.

الان باز عوقم میگیره از دست ایناااااا

دستی به گردنم که بخاطر جای پاشنه بلندای اون زنیکه مامی درد میکرد گذاشتم .

یون در حالی که سعی میکرد لبخندش مشخص نباشه گفت _ فکر کنم دیگه راهی نمونده باید بری پیش همون دکتره شاید اون یه راهی بلد باشه.

با حرص به درختم اشاره کردم و گفتم _ با این وضع چجوری برم پیشش؟؟

جون که خندش تموم شد گفت _ هیچی برو پیشش بگو دکتر لوله هام زنگ زده لوله کشم میشی؟

و بعد به جوک بیمزش خندید

با حرص چینی به صورتم دادم و گفتم

_عمرا برم پیشش .

//////

توی مطب دکتر نشسته بودم و منتظر اومدن دکتر بودم

رایحه ای که توی اتاق پخش شده بود باعث شد بالاخره خارش درختم یکم کمتر بشه.

وات...بهتر شدم؟..

شاید بخاطر رایحه اینجاس که اینجوری شدم؟

در اتاق باز شد و دکتر در حالی که داشت با یه حوله صورتی دستاش و خشک میکرد وارد اتاق شد.

سرشو بالا اورد با لبخند نگاهی بهم کرد

بوم...
بووم...
بوووم...

دستش و توی موهای صورتی ادامسیش برد و گفت _ جناب سوک..

با تکون خوردن درختم توی شلوارم با ترس به شلوارم نگاه کردم که حس کردم چند ثانیه مونده تا بترکه

دکتر جلوتر اومد

فشار روم بیشتر شد چند قدم بهم مونده بود دستامو بالا اوردم  داد زدم_ دکتر .... فااک برو عقبب

دکتر تا حرفم رو انالیز کنه انگار که بمبی توی لوله ام ترکیده باشه
چیزی با سرعت ازش بیرون زد

ناخوداگاه اهه عمیقی کشیدم و با دستم به مبلی که روش بودم چنگ زدم بدنم داشت میلرزید و اون چیز هنوز داشت ازم خارج میشد بین اه کشیدنام چشمم به شلوارم افتاد که داشت ماده سفیدی ازش میچکید

دکتر پارک با قیافه برق گرفته عقب پریده و رفت رو مبل عین یه گربه خودشو چسبوند به مبل و از روی اون داشت فاجعه در حال رخ دادن رو نگاه میکرد.

گفت _ ت.. تووو الان وسط اتاق و مطب من شاشیدی اونم شاش سفید؟...وایسا ببینم شاشت چرا بو داره؟چرا همه جا بو قهوه تلخ گرفته؟؟... نگو که این.... داد بلندی زد .

در با صدای بلندی باز شد... جون یون و منشی دکتر با حالت تدافعی وارد اتاق شدن

با دیدن وضع ما جون سریع گوشیش رو در اورد و شروع کرد به عکس گرفتن منشی جیغی زد و از اتاق رفت بیرون.

با ادامه دار شدن خروج لوله دکتر با نگرانی و شک گفت_ واد فاکککک...هنوز تموم نشده؟درختت مگه چقد سمق  دارههه؟(آهم.. سمق شیره هست که از درخت میگرن و.... خوردنیه مغزم پاکه میدونم.. :)))))))

جون ذوق زده در حالی که داشت فیلم میگرفت گفت _ یون به برادرزاده هات بعد 30 سال سلام کن.

با درد و اه گفتم _ شما کصکشا یه کاری ....یه کاری بکنیننن....

نفس عمیقی کشیدم که فشار بیشتری روی درختم اومد

دادی کشیدم و دستمو سمت درختم بردم شاید دردش کمتر بشه

دکتر بلخره از روی مبل پایین اومد و به سمتم حرکت کرد ...

با نزدیک تر شدن دکتر روون شدن بیشتر مایع و به شلوارم حس کردم

توی چند سانتی متریم وایساد و درحالی که سعی میکرد به کامم که داشت کف مطبش و به چخ میداد توجهی نکنه

گفت _ شلوارت و بکش پایین ببینیم میشه جلوشو گرفت یا نه...

یون و جونم نزدیک تر اومدن و در حال فیلم برداری جون گفت _ خوب داریم به محل بمب گزاری نزدیک تر میشیم.

با چشمایی که به زور باز نگه داشته بودم به جفتشون نگاه کردم و به یون اشاره زدم برن بیرون ...

یون سریع جون و زد زیر بغلش و از اتاق رفتن بیرون.

دکتر نفس عمیقی کشید و گفت _ بکش پایین اون لامصبو....

با نفس های سنگین دستم و سمت شلوارم بردم

اما بخاطر خیس شدنش و لرزش دستام نتونستم بازش کنم.

دکتر پرسید _ چرا نمیکشی پایین پس؟

با اه گفتم _ گیر کرده..... نمیاد پایین.

دکتر چشمش رو بست و با حرص نفسی کشید دستکشی از روی میز برداشت و دستش کرد

از دور دستش و دراز کرد تا زیپ و پایین بکشه ولی اونم نتونست...

با حرص خم شد جلو با اخرین زورش سعی کرد بازش کنه سرش و برد پایین تا با دقت ببینه

با پیچیدن راحیه دکتر زیر دماغم وضعم بدتر شد

دکتر با ذوق سرشو بالا اورد و گفت _ کشیدمش پایین

با دیدن قیافه دکتر توی اون نزدیکی با اون موهای صورتی و صورتش و لباش که داشت میخندید و رایحش که زیر دماغم داشت میرقصید بی اختیار فشار بدنم زیاد شد و موج دیگه ای از کمرم رد شد

اخرین چیزی که دیدم دکتری بود ک غرق لکه هایه سفید خارجه از بدنم شد و فقط ازش دوتا چشم گشاد شده. معلوم بود....

آنتی رمنس Where stories live. Discover now