_بابت حرفی که زدم متاسفم
درست سه روز بعد از اون مکالمهی نه چندان جالبی که داشتن ، توی همون کلاس که روز اول به پسر سال دومی پیشنهاد داده بود ، مقابل جونگکوک ایستاد و با شرمندگی حرفش رو زد.
کیم تهیونگ بخاطر حرف اشتباهی که به جونگکوک زده بود داشت ازش عذرخواهی میکرد؟!
این مسئله حتی برای خود تهیونگ -کسی که معتقد بود هرگز اشتباهی نکرده که بابتش شرمنده باشه- هم به دور از تصور بود چه برسه به کسی مثل جونگکوک که تا به اون روز آوازهی غرور بیجای پسر بزرگتر بارها و بارها به گوشش خورده...
پسر بیچاره کتابهاش رو توی کیفش انداخت و با صدایی شکسته اما لبخندی واقعی لبزد: بخشیدمت
چشمهای سرخ شدهی جونگکوک که خبر از گریههای بیامان این چند روزش میدادن حس بدی رو به وجود تهیونگ منتقل میکردن.
اون لبخند روی لبهای پسر چقدر امیدوار کننده به نظر میرسید ؛ چطور میتونست بعد از شنیدن اون حرفها انقدر ساده تهیونگ رو ببخشه؟!_چرا؟!
بیمقدمه سوالش رو پرسید ؛ جونگکوک نمیدونست -شاید هم نمیتونست بفهمه- که دقیقا اون سوال به چه منظور پرسیده شده ، به هر حال سایهی پرسشی که چشمهای روشنش به خودش گرفته بود به تهیونگ میفهموند که باید سوالش رو دوباره و این بار با جزئیات بیشتری تکرار کنه.
چند قدمی به جلو برداشت که همین برابر بود با عقب رفتن جونگکوک و برخورد کمرش با کمدهای آهنی انتهای کلاس.
دوتا دستش رو کنار سر پسر کوچیکتر تکیه داد ، پیشونیش رو به پیشونی جونگکوک چسبوند و چشمهاش رو بست.خیلی آروم لبزد: چرا انقدر ساده میبخشی؟!
نفس عمیق و از سر آرامشی کشید
وقتی ساده ازم میگذری احساس عوضی بودن میکنم.جونگکوک که تا اون لحظه بخاطر حرکات و نزدیکی بیش از اندازهی پسر بزرگتر هیجانزده و مضطرب شده بود ، آروم دست چپش رو بالا آورد و یک طرف صورت تهیونگ رو قاب کرد.
با خنده جواب داد: اگر نبخشمت اونوقت احساس بهتری بهت دست میده؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/325787589-288-k120752.jpg)
ESTÁS LEYENDO
DIE║VKOOK
Fanfic[بمیر/𝘿𝙄𝙀]🦋 «از یه جایی به بعد این خوشیهاشون بود که توی گوششون بلندبلند فریاد میکشید... جونگکوک شد تمام زندگی پسری که تا قبل از اون با مرگ توی لحظههاش دست و پنجه نرم میکرد؟!» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •پارتهای داستان کوتا...