☠⛓part (یکبار برای همیشه)

219 25 0
                                    

+کوک
_تهیونگ
÷جین
€نامجون
=کیم
*جیا
****

Kook;
بارون شدید قرار نبود باعث بشه بیخیال گشتن دنبال ی سرنخ بشم...
موتورمو دوباره جلوی آپارتمان هیونگ نگه داشتم...
یادمه همیشه نونا یه کلید زیر گلدون قایم میکرد تا وقتایی ک هیونگ زدزکی میرفت بیرون بتونه راحت بیاد تو...
بین گلدونایی ک جلوی ایوون چیده شده بود گشتم فقط باید ی کلید پیدا می‌شد باید همینجا باشه...
لطفا لطفا...
پیداش کردم...
کلید و توی در چرخوندم و بدون معطلی رفتم تو...
اتاق هیونگ طبقه بالا بود خیلی وقته اینجا نیومدم آروم پله هارو بالا رفتم...
خوشحالم ک خانم و آقای کیم اینجا نیستن در اتاق و باز کردم همینجا بود...
یه جعبه پست ک قبلا باز شده بود و جعبه کادویی ک از توش بیرون اومده بود کنار هم روی میز کامپیوتر بودن...
در جعبه رو باز کردم بنظر میومد مخصوص فلش باشه اما هیچی اونجا نبود درست وقتی ک خواستم نگاهی ب جعبه پست بندازم صدایی از طبقه پایین بلند شد...
بدون اینک اهمیت زیادی بدم روی صندلی نشستم و یکم همونجارو زیر و رو کردم هیچی نیست...
عاه لعنت بهت....
=فکر کنم چیزی ک دنبالش میگردی دست منه...!
نگاهی به مردی ک صداش به گوشم خورد انداختم اون چطوری منو پیدا کرده...
+کیم...!
=اوه درسته دیگه رئیست نیستم پس کیم صدام میزنی حالا هرچی...ببینم احیانا دنبال این عکسی یا شایدم این فلش...!
از جام بلند شدم و به پاکت توی دستش خیره شدم...
=دنبال اون پسر میگردی نه...؟!
+شما میدونید اون کجاست...؟!
بی اهمیت روی تخت نشست...
=راستش نه...اینک پسرم چه فکری میکنه اصلا قابل پیش‌بینی نیست...درست مثل فکرای تو و اون دوستت...!
+پس...!
=ببینم...اصلا کنجکاو نشدی ک چرا من اسرار داشتم تو بادیگارد تهیونگ باشی...اصلا دلت نخواست یبار اینو ازم بپرسی...؟!
+الان چیزای مهمتری هست پس لطفا اون فلش...!
=اگه میخوای داشته باشیش خوب گوش بده...!
بدون هیچ حرف دیگه‌ای روی صندلی برگشتم و منتظر نگاش کردم...
=من فقط بهت مدیون بودم...به تو و پدرت و همینطور خانواده‌ای ک باعث متلاشی شدنش بودم..!
+پدرم...؟!
=تو اونشب کل حافطت و از دست دادی وقتی یازده سالت بود...منو پدرت بهترین دوستای هم بودیم توی کل زندگیمون لحظه‌ای نبود ک از هم بی‌خبر باشیم...!
+من اصلا این چیزی ک میگید رو متوجه نمیشم...!
=پدرت خیلی به رابطه دوستیمون پایدار بود حتی وقتی برای درس رفتم خارج حاضر شد همراهم بیاد از تو و مادرت دور موند اما کنار من بود...وقتی برگشتیم کره من کار همیشگیم و انجام دادم پدرت از هیچی خبر نداشت...همه‌ی گناهای من به پای اون نوشته شد...!
نفس عمیقی کشید و ادامه داد...
=من بهش گفتم همه چیز و با اینکه از قبل هم فهمیده بود اما حاضر نشد حقیقت و بگه...تو و مادرت اونشب توی ماشینی ک داشتید ب فرودگاه میومدید تصادف کردید اینو میدونی مگه نه...پدر و مادرت و تو یه شب از دست دادی انقدر شوک بزرگی بود ک چیزی ازش یادت نموند...!
+میشه این مسخره بازی و داستان جناییتونو تمومش کنید...!
=من نمیتونم بیشتر ازین با این عذاب وجدان کنار بیام جئون جانگکوک...حتی اگ الان همینجا بخوای جون منو بگیری کاملا بهت حق میدم پسر اما...!
+من فعلا میخوام هیونگ و پیدا کنم...پس اگه میخوای اون عداب وجدان لعنتیت و خاموش کنی بگرد دنبالش...!
پاکت و از دستش گرفتم بدون توجه ب عصبانیتم فلش و وارد سیستم کردم...
=این عکس چ کمکی میتونه بهت بکنه...؟!
+نونا...من مطمئنم نونا مرده جسدش و خودم دیدم خودمون اون جسد و سوزوندیم...مگه اینکه...!
...

KIM [VKOOK] [NAMJIN] [SOPEMIN]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant