☠⛓part (جاسوس کوچولو)

330 37 4
                                    

+کوک
_تهیونگ
÷جین
€نامجون
*شین_رئیس پلیس
****

Kook;
*کوک...دیگه میتونی بری بقیه رو خودم انجام میدم...!
+ممنون شین...فردا زودتر میام یه بار جدید سفارش دادم باید خودم تحویلشون بگیرم...!
*باشه باشه...دیگه برو...!
باشه‌ای گفتم و قبل اینک پرتم کنه بیرون رفتم...
یه زنگ به هیونگ زدم ولی طبق معمول جواب نداد...
"بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید"
این جمله رو توی این یه ماه بیش از ده بار شنیده بودم نفسم توی هوای سرد به بخار تبدیل شد شالگردنمو سفت‌تر دور گردنم پیچیدم و به سمت جایی ک فکر میکردم پیداش میکنم حرکت کردم....
از پشت شیشه نگاهی به پیست اسکی انداختم خالی بود روز تعطیلی هفته بود و توی این هوا هیچکس حتی از خونه بیرون نمیومد چه برسه به پیست اسکی...
قهوه‌های اماده‌ای ک همین چند دیقه پیش خریده بودمشون پوست دستمو میسوزوندن اما همچنان گرمای لذت بخشی داشتن از پله‌های یخ زده بالا رفتم و جایی کنار پسری ک پشت بمن به زمین برفی زل زده بود نشستم...
+قصد داری امسال به آدم برفی تبدیل بشی...؟!
÷باز اومدی...!
لیوان و دستش دادم و خودم به سرعت یه قلپ ازش خوردم....
+هااا سرده...!
÷برگرد خونه...!
+بابا گفت امشب شام دعوتت کنم...چیشده ک دیگه نمیخوای برات غذا بخرم گنج پیدا کردی...؟!
لیوان و طبق معمول دست نخورده گذاشت و از همون سکو روی زمین یخ زده پرید...
بعد از مدت‌ها امروز تصمیم گرفته بودم یکم باهاش حرف بزنم هربار ک ازم میخواست برم بدون چون و چرا قبول میکردم ولی اینبار...
کفشای اسکی ک از شین قرض گرفته بودم و پوشیدم و دنبالش روی زمین راه افتادم ولی انتظار نداشتم اینجوری پیش بره با سرعت زیادی روی زمین لیز خوردم و وسط یخا خوردم زمین...
÷بچه دوساله‌ای وقتی بلد نیستی چرا میای...؟!
دستم و سمتش دراز کردم بلندم کرد ولی دوباره به راه خودش ادامه داد و من برای بار دوم روی زمین ولو شدم...
+هیونگ این نامردیه...من بهت بوکس یاد دادم نمیخوای بهم اسکی یاد بدی...؟!
÷انقد غر نزن...دوبار ک بیفتی یاد میگیری...!
با حرص نفسمو بیرون دادم و سعی کردم بلند شم یه‌بار...
دوبار...
سه بار...
قبل اینکه بیفتم دستی بازومو بالا کشید...
+میزاشتی شب میومدی...!
سری از تاسف تکون داد...
پشتم وایستاد و دستش و دوطرف کمرم گذاشت...
÷حواسم هست برو....!
حین برداشتن قدمام گفتم...
+آزاد شده...؟!
بدون جواب دادن فقط هلم داد...
+امروز شنیدم ک آزاد شده...چرا بهم نگفتی...بخاطر همین تصمیم داشتی بری هانیانگ...؟!
÷جلوتو نگاه کن...!
دستم روی دستش گذاشتم و سمتش چرخیدم...
+فقط یبار جواب سوالمو بده...چرا چیزی بهم نمیگی...؟!
÷گفتنش فایده‌ای نداره...!
+اها...اونوقت گشتن توی این سرزمین یخ زده و صبح تا شب لیز خوردن روی یخ مشکلت و حل میکنه...؟!
توی چشمام زل زد و چیزی نگفت...
منتظر بودم دوباره صورتمو هدف بگیره من مشکلی نداشتم وقتی عصبی بود باهم دعوا کنیم اتفاقا برای خودمم خوب بود...
+از چی فرار میکنی...تو کاری رو که باید انجام دادی همه‌چی تموم شده نونا ازت راضیه...اینک قانونای این دنیا دست تو نیس چیز عجیبی نیست...!
÷برگرد خونه کار دارم...!
بعد از دراوردن کفشاش از زمین خارج شد و منتظر نموند...
یه قدم دیگه برداشتم و دوباره روی زمین افتادم...
+فاک یو...وقتی کمکم نمیکنی لااقل جلوم سنگ ننداز عایییش...!
خودمو روی زمین کشیدم تا زودتر به لبه زمین برسم....
_اینجا رو نگا یه خرگوش کوچولو داره روی زمین سر میخوره...!
متعجب از صدایی ک شنیده بودم سرم و بلند کردم...
کفشای براق مشکی رنگ شلوار کرم کت مارک دارش و در نهایت صورت برنزش...
_نکنه از سرما خوشت میاد چرا بلند نمیشی...؟!
لعنتی به زمین و زمان فرستادم همین و کم داشتم دیدن این یه نفر...
با گرفتن کمرم از روی زمین بلندم کرد بدون اینک بخوام نشون بدم متوجه چیزی شدم تعظیم کوتاهی برای تشکر کردم و خواستم عقب برم ک کمرم و به خودش چسبوند...
_کجا...؟!
متعجب بهش نگاهی انداختم....
+عجله دارم...لطفا دستتونو بردارید آقا...!
_آقا...جالبه فکر نکنم بیشتر از یه ماه از سکسمون گذشته باشه...!
مرتیکه...
_جاسوس کوچولو چرا فکر کردی حالا ک گرفتمت میزارم بری...؟!
+دستت و بکش...میدونی ک اگه بخوام میتونم بلایی سرت بیارم ک از جات تکون نخوری کیم تهیونگ...!
_اوها...ترسوندیم...فک نکنم با این کفشا روی این یخ بتونی از جات تکون بخوری حتی اگ ولت کنم...!
دستاشو از دورم برداشت قبل ازینک دوباره سر بخورم یقه‌شو کشیدم ولی نهایتش چیزی شد ک نباید...
روی کمرم افتادم زمین و اونم درست روی شکمم جا گرفت...
_خیلی وقته ازین زاویه ندیدمت...از سرما قرمز شدی...!
لبش و جلو آورد بدون اینکه تکون بخورم منتظر نگاش کردم میخواست چیکار کنه...
بوسه‌ای روی گونه یخ زدم گذاشت چیزی نگذشت ک دلیل قرمزی صورتم از سرما به خاطر نزدیکی زیاد به اون تغییر کرد...
_جئون...برگرد امارت پدرم کارت داره...!
اوها...
درست نمیفهمم داره چی میشه ولی الان منو بغل کرد و داره می‌برتم و منم هیچ مخالفتی نمیکنم...
...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 06, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

KIM [VKOOK] [NAMJIN] [SOPEMIN]Where stories live. Discover now