-Part 2-

2.2K 219 4
                                    

-9..10. "جونگکوک نفس سنگینی کشید و آخرین ست شناشو رفت و روی زمین نشست .بطری آبو سر کشید و تلاش کرد نفساشو مرتب کنه.
+آقا جئون؟ "صدایی ازش پرسید و اون فرد با دیدن مرد بدون لباس که روی زمین نشسته بود نفسشو حبس کرد.
-بله؟جونگکوک جواب داد و با سرعت لباسشو چنگ زد و تنش کرد.
+آقای جیمین اینجان!" تعظیمی کرد و گفت.جونگکوک پفی کشید و گوشیشو برداشت .
از راهرو بیرون رفت و به سمت راست پیچید و وارد راهرو اصبی عمارتش شد.به محض وارد شدن به پذیرایی موهای بلوندی. رو دید که به سمتش میاد.
-هیونگ؟جونگکوک گفت و بطری خالیو روی میز گذاشت و حوله ای که خدمتکار سمتش گرفته بود و ازش گرفت.
+دوتا پیشنهاد داری! جیمین بدون مقدمه شروع کرد و پوشه ای روزی میز گذاشت.
کوک ابروهاشو بالا فرستاد .دلش میخواست ببینه چی تو اون پوشه هاست اما جیمین همون موقع پوشه رو ازش دور کرد به جلو خم شد تا اونو برداره که با حرف جیمین متوقف شد.
فردا میری به ملاقاتش یا تا هفته دیگه صبر میکنی؟جیمین گفت و پوشه رو دوباره رو میز گذاشت به سمت کوک هولش داد
+کیم تهیونگ،۲۴ساله ،مدل،فرزندخونده ،بزرگ شده با برادرش کیم نامجون رئیس شرکت کیم، کارشون مدلینگ.جیمین همه اطلاعات توی برگه ها رو توضیح داد .
کوک صفحه هارو ورق زد و روی صفحه ای که عکس تهیونگ بود نگه داشت و با دقت بهش نگاه کرد. اون به عکسا خیره بود و تعجب کرد که کی میتونه این دوتا گوی قهوه ای به این زیبایی رو داشته باشه؟!
من میدونم که از قبل ازش خوشت اومده بوده.جیمین گفت و کوک به بهت سرشو ار روی برگه ها بالا آورد و پفی کشید.اون خیلی سوالا برای پرسیدن داست .چرا بایپ کسی بخواد باهاش بره سرقرار؟و حتی بعد مدتی باهاش ازدواج کنه؟مثلا اون جئون جونگکوکه .
-چقدر نیازه که بهش پرداخت کنم؟جونگکوک بلافاصله پرسید و بلافاصله پوشه رو بست و روی میز پرتش کرد.
جیمین با شنیدن این حرف پسر کوچیکتر اخمی کرد و گفت:هیچی کوک.چیزی نمیخواد پرداخت کنی.
تو به راحتی باهاش قرار میذاری و میری سرقرار بدون اینکه بخواد بفهمه تو کی هستی!
اگه ازش خوشت نیومد میریم سراغ گزینه بعدی و اگه ازش خوشت اومد با برادرش معامله میکنیم و میاریمش پیش خودت
جیمین همه اینارو با لبخندی گفت و بلند شد وبه آرومی سر پسر کوچیکتر نوازش کرد!
-فردا؟جونگکوک پرسید و به پوشه نگاه کرد.
+آره بهت اطلاعاتی که لازم داریو میدم تو فقط استراحت کن .جیمین قبل ازینکه خداحافظی کنه و از عمارت بره بیرون گفت.
کوک پوشه رو برداشت تا جزئیات اطلاعات جیمینیو ببینه.کوک با دیدن اینکه تهیونگ ازش بزرگتره سوپرایز شد.
مادرش همیشه میخواست با کسی ازدواج کنه که ازش بزرگتر باشه تا بتونه ازش بخوبی مراقبت کنه اما کوک دوست داشت اون کسی باشه که از دیگران مراقبت میکنه و بهشون اهمیت میده .اما نتونست این خواسته مادرشو تا به حال عملی کنه. شاید الان وقتش بود؟
کوک با یادآوری خاطراتش با مادرش لبخندی زد و چشماشو بست تا بتونه بیشتر حسشون کنه.
بعد از مدتی چشماشو باز کرد و از جاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت و روی تختش دراز کشید و از خودش پرسید:واقعا باید اینکارو انجام بدم؟
متاسفانه همون موقع به جوابش رسید .مجبور بود! زیاد مطمعن نبود .نمیخواست تهیونگ اونو بشناسه .بهتر بود فعلا استراحت کنه
اما باید چیکار‌میکرد؟وقتی تهیونگ بفهمه اون کیه همون موقع از دستش فرار میکنه.آخه کی دوست داره با یه مافیای لعنتی ازدواج کنه؟
جونگکوک شقیقه هاشو ماساژی داد .انقد فکر کرده بود سر درد گرفته بود .بلند شد تا به حموم بره .توی آینه نگاهی به خودش انداخت ..
هیچی ندید جز خون.خون صورتشو پوشونده بود درست مثل یک هیولا .سرشو پایین انداخت و به روشویی خیره شد و لعنتی فرستاد.
"-وقت هدر دادنه جئون .این همون چیزیه که هستی.نمیتونی ازش فرار کنی."نفسشو با صدا بیرون فرستاد و دوشو باز کرد و اجازه داد آب سرد بدنشو خیس کنه
  با یادآوری گذشته سینش تنگ شد. سرشو کاملا زیر آب برد و موهاشو خیس کرد چشماشو بست وآب سرد به زخمای قدیمیشو نیش میزد و اونارو میسوزوند به خصوص اون زخم جدیدشو..
بعد از تموم شدن کارش از حموم خارج شد و لباس ساده ای پوشید و روی تخت خزید پوشه ای که روی میز کنار تخت بود  و برداشت .هنوز نمیدونست باید بره با نه
-قدم زدن با یه پسر خوشگل اونقدرا هم بد نیست نه؟."کوک زمزمه کرد و دوباره به عکسای تهیونگ نگاه کرد.
-بخواب .فقط بخواب ...کوک دوباره زمزمه کرد و بالشتو روی سرش گذاشت و تا صداهای تو سرشو خفه کنه شاید بتونه کمی بخوابه..

༆𝙈𝙊𝙉𝙎𝙏𝙀𝙍-✔️Where stories live. Discover now