𝐏𝟒 : 𝐘𝐞𝐬 𝐏𝐮𝐩𝐩𝐞𝐭..?

748 164 12
                                    

کاور رو حتما چک کنید^-^

______________

'راوی'

امشب باید برای شب دوم اون قرارداد کوفتی به عمارت جئون بره.. و البته اول یکم برای امتحان ها بخونن که شک داشت اون جئون بخونه
قبول کرده بود تا به جئون عوضی توی درساش کمک کنه اما ترجیح داد مبلغی نگیره..موافقت فقط برای این بود تا دستیار اون مرد دست از سر بلوندش برداره..

هنوز کمی کمرش درد می‌کرد..فحش بلند دیگه ای نثار اون خانواده کرد
و از خونه خارج شد تا خودش رو به اون خونه برسونه

با وارد شدنش برعکس دفعه قبل افراد زیادی توی اون عمارت نبودن و فقط یو جون بود که سریع به سمتش اومد و کیفش رو از دستش گرفت: سلام تهیونگ‌شی
اعتراض کرد: گفتم باهام راحت حرف بزن یوجون
=اخه..
_طبق خواستش رفتار کن یو جون

نگاهی به شخص مقابلش انداخت..با اون لباس های راحتی فقط چند لحظه توی ذهنش کلمه ی کیوت چرخید اما شاکی فورا به خودش نهیب زد
پسرک چشمی گفت و اون دو رو تنها گذاشت

نیشخندی زد: خوشگل شدی
تنها چشمی چرخوند و جوابی نداد
به طرف مبل ها رفت و به پسرک منتظر ایستاده گفت: بیا شروع کنیم

دوباره کمی تکون خورد..با اون لباسها راحت نبود و گرمش بود
این تکون خوردن‌ها از چشم آلفا دور نمونده بود: برو و لباستو عوض کن امگا
تند جواب داد: لازم نکرده

پسر بزرگتر یو جون رو صدا زد: تهیونگ رو ببر اتاقم و یه دست تیشرت و شلوارک بهش بده
تا خواست اعتراضی کنه پسر بزرگتر سریعتر گفت: برو و لجبازی نکن معلومه گرمته
دیگه اعتراضی نکرد و همراه یوجون رفت

یو جون بعد از دادن لباس به دستش سریع پایین رفته بود و تهیونگ فرصت نکرد حرفی بهش بزنه
تیشرت کرمی و یه شلوارک مشکی..دو دل بود که اون شلوارک رو بپوشه یانه..خیلی کوتاه بود و به جئون هم اعتماد نداشت

با صدا شدنش بیخیال شد..لباسهارو پوشید و پایین رفت: چته اومدم
آلفا سوتی زد و چشم غره ی وحشتناکی نصیبش شد اما توجه ای نکرد
+انقدر نگاه نکن جئون

بار دیگر نگاهش روی پا و رون های برهنش چرخید: چرا امگا؟ منکه قبلا دیدم
نیشخندی زد: و امشب قراره کبودشون کنم
فاکی نشون داد و به خنده جئون اعتنایی نکرد

بالاخره بعد از کلی بحث و تنبلی ها و نگاه های جئون تونستن کمی برای امتحانشون آماده بشن..
پشت میز نشسته بودن و شام میخوردن..البته در ظاهر چون توی ذهن آلفا فکرای نه چندان معصومانه ای نمی‌گذشت.!
بعد از شام پسر بزرگتر جام شرابی برداشت و با نگاهی به چشمهای یوجون بهش فهموند وقت رفتنشه و پسر فورا اون عمارت رو ترک کرد

فقط میخواست یکی از کینک هاش رو انجام بده روی اون موبلوند..توی قرارداد ذکر کرده بود که میتونه کینک هاش رو انجام بده ولی اینجور که معلوم بود انگار امگا زیاد توجه ای به این بخش نکرده بود..نیشخندی زد و وارد اتاق شد

پسر کوچیکتر با حضور جئون موبایلش رو کنار گذاشت اما با دیدنش تعجب کرد
آلفا کمی از شرابش رو نوشید و جام رو ' موقتا ' کنار گذاشت و امگارو بلند کرد تا از خجالت اون لب ها در بیاد

✧ 𝐓𝐡𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚 𝐨𝐟 𝐜𝐥𝐨𝐯𝐞 ✧Место, где живут истории. Откройте их для себя